سلطان‌بانو

Monday, February 28, 2005

هيماليا براي بهاره سينكي، فرخنده صادق، ليلا بهرامي، مهشيد مهديان، پروين رضايي، پرستو ابريشمي، شيما شادمان، لاله كشاورز، رضوان سلماسي، نسرين نعمتي، نرگس شيري بيوكي، رويا سادات غضنفري ،پروين ايماني، بهاره سلطاني يه آرزو، انتهاي كوهنوردي و جايي نزديكتر از همه جا به آسمونه!


روزنامه همشهري مصاحبهء خلاصه اي باهاشون كرده كه ميتونين از اينجا بخونينش.

|  ||  9:20 PM

Saturday, February 26, 2005

● قسمت خانوما نسبتاً پُر بود. من دَم در ایستاده بودم. ایستگاه فلسطین نگه داشت. در باز شد. دو تا خانوم پیاده شدن.
یهو یه آقایی از جلو اومد دمِ در و با صدای کلفت و بی قواره ای داد زد:
-عباس! (با تاکید روی آ)
دوباره: -عباس! (ایندفه با تاکید روی ب)
بعد از یکی دو ثانیه برخلاف انتظار من و بقیهء خانوما که منتظر بودیم یه پسربچه از لای جمعیت پیاده بشه, یه خانوم چادری از اتوبوس خزید پایین و رفت بطرف آقاهه!

برای اینکه باورم بشه که چی دیدم, از خانوم بغل دستی ام پرسیدم: یعنی چی؟
گفت برای اینکه بقیه اسم زنشو یاد نگیرن, با اسم پسرش صداش کرد!
پیش خودم گفتم: شایدم خیلی آبرو نگهداشت و جلوی ما با "های" و "اوی" و "هوی" صداش نکرد!
ناموس خودشه! به ما چه ربطی داره؟

|  ||  9:51 AM

Friday, February 25, 2005

● فرآیند طبیعت از نوع آزمون و خطا, کاملاً بی برنامه و در مقیاس کلان انتخاب طبیعی, ناشیانه, اسرافکارانه و خرابکارانه است. طبیعت نه مهربون و نه بی رحم بلکه بی تفاوته. طبق نظریهء تکامل داروین, هدف نهایی زندگی در نظام طبیعت, برتری نسبت به همسایه در رسوندن ژن ها به نسل های آینده است. بنابراین مهمترین چیزی که تکامل عرضه میکنه این ایده است که "حق با زوره".
اما انسان این وسط بعنوان گونه ای از گونه های حیات, مدتیه که فهمیده میتونه در فرآیندی که طبیعت در میلیونها سال گذشته بهش مشغول بوده دست ببره و روشهایی با اسرافکاری کمتر و کمتر پیدا کنه و بکمک خودآگاهی خودش, به عملکردهای طبیعت که ناشی از نیروهای ناخودآگاه کور بوده, شتاب بده.
به دلایل درست داروینی تکامل به ما مغزی داده که اندازه اش اونقدر افزایش پیدا کرده که تونسته از منشاء خودش سردربیاره.
زمین یکی از معدود جاهای کیهانه که ذهن در اون شکوفا شده. -هر چند که همین شکوفایی هم در ابتدای راه خودشه- انسان محصول سه میلیارد سال تکامله و این فرآیند تکاملی از طریق انسان از وجود خودش و امکانات خودش آگاه شده.
گونهء ما با آینده نگری اش -که محصول واقعیت مجازی شبیه سازی شده ای بنام تخیل انسانیه- می تونه دقیقاً در خلاف جهت اسرافکاری, با حداقل خرابکاریهای ناشیانه برنامه ریزی کنه.
یعنی همون فرآیند تاریخی اسرافکارانه و ظالمانه و پست که به ما هستی بخشیده, بطور نادونسته در نفی خودش هم خرابکاری کرده.
(هرچند فقط یه نفی کوچیک و موضعی: فقط یه گونه و فقط تعداد کمی از اعضای اون گونه!)

خیلی خودمونو جدی بگیریم این میشه! نظر شما چیه؟

|  ||  10:15 AM

● هومیوپاتی چيه؟ (ادامه):
مثلاً داروی هوميوپاتی تهيه شده از پياز از داروهای مهم درمان آلرژی فصلی و سرماخوردگیه. چرا که پياز همونطور که می دونين می تونه ايجاد آبريزش چشم و بينی بکنه( موقع پوست کندن) بنابراين شباهت اين خصوصيت پياز و سرماخوردگی می تونه باعث درمان اين بيماری توسط داروی هوميوپاتی پياز بشه. مثال ديگهء داروی هوميوپاتی قهوه است که از مهمترين داروهای درمان بی خوابیه( در نظر بگيريد که قهوه خودش ايجاد بی خوابی می کنه). البته در هوميوپاتی تنها بر اساس يک علامت نمی شه دارو تجويز كرد و حتما بايد علائم مختلف جسمی و روحی بيماری با داروی مورد نظر پوشش داده بشه.
در فلسفه هوميوپاتی اعتقاد بر اينه که ساختار بدن ( جسمی و روحی) دارای قدرت ترميم بيماریه و در ابتلا به بيماريها بايد با شناسايی نقاط ضعف بدن بر اساس علائم بيماری ، و تحريک به جا و مناسب بدن با داروی مناسب سلامت را به بدن باز گردوند ( و نه صرفا سعی در نابودی عامل بيماريزا داشت که اکثرا يا غير قابل شناساييه و يا غير قبل از بين بردن)
از نظر هوميوپاتی يک بيماری کل بدنو درگير می کنه و هيچ مسئله موضعیي وجود نداره منتها ممکنه ناراحتيها بيشتر در يک قسمت خودشونو نشون بدن. علائم مختلف در يه بيمار ، هر كدوم، تکه ای از پازل بيماری اصلی هستن که در هوميوپاتی به دقت بررسی شده و با کنار هم گذاشتن اين جزئيات پراکنده و به ظاهر مختلف به يک تشخيص ريشه ای و اصلی می رسن. دردها و خصوصيات مختلف جسمی و روحی روانی در امتداد همديگه بوده و با هم بررسی می شن. جدا کردن دردها در يه بيمار و محدود کردن اونها در اسمايي مثل ميگرن، کمر درد، بی خوابی، افسردگی، زخم معده ... فقط باعث گم شدن حقيقت بيماری می شه بطوريکه بيمار در نهايت برای درمون اين همه بيماری در وجودش ناچار از مصرف يه عالمه داروی شيمياييه. در حالیکه همهء اون مشکلات در صورت تشخيص درست فقط با يه داروی هوميوپاتی قابل درمونه.
تاکيد هوميوپاتی بر مصرف حداقل دارو، و داروهای کاملاً طبيعی باعث شده خيلي از دكترا هوميوپاتی رو پزشکی قرن بيست و يکم پيش بيني كنن.
تندرست باشين!

|  ||  10:07 AM

Wednesday, February 23, 2005

● دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقهء زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته ست به بر؟
راز اين حلقه كه در چهرهء او
اينهمه تابش و رخشندگي است؟
مرد حيران شد و گفت :
حلقهء خوشبختي ست، حلقهء زندگي است...

|  ||  6:43 AM

Tuesday, February 22, 2005

● يادمه كه قرار بود يه وقتي سر فرصت يه چيزايي دربارهء هوميوپاتي بنويسم. جديداً به سايتي برخوردم كه اطلاعات خوب و كاملي رو از اين پزشكي در اختيار گذاشته. لينكشو گذاشتم سمت راست همين صفحه و اگه دلتون خواست كه بدونين لُب مطلب دربارهء اين شيوهء پزشكي چيه چند خط پايينو بخونين:
هوميوپاتی از نظر لغوی به معنای مشابه درمانیه. طب هوميوپاتی ، روش درمانی خاصیه که در اون با تحريک دقيق سيستم ايمنی و حياتی بيمار توسط داروهای خاص هوميوپاتی بيماری رو درمون می کنن. اساس شيوهء هوميوپاتی بر اصل تشابهه. بر اساس اين اصل هر ماده ای که بتونه در بدن سالم ايجاد يک سری علائم بيماری خاص بکنه ، قادره بيماريی که دارای علائم کاملا شبيه با علائم خودش باشه رو درمون کنه.
داروی هوميوپاتی با تحريک سيستم ايمنی و حياتی فرد ، درست در نقاطی که دچار مشکله بدن رو مجبور ميكنه در جهت ترميم خودش حرکت كنه. از اين جهت هوميوپاتی شباهت زيادی با واکسيناسيون داره که در اونجا واکسن ( ميکروب يا ويروس ضعيف شده) با تحريک سيستم ايمنی باعث بالا رفتن قدرت ايمنی در مقابل بيماری اصلی می شن با اين تفاوت که در هوميوپاتی اولاً از مواد گياهی ، معدنی ساده دارو تهيه می شه و ثانياً برای درمان مورد مصرف قرار می گيرن و نه فقط پيشگيری.
داروهای هوميوپاتی از مواد طبيعی شامل گياهان، مواد معدنی ساده( نمکها، فلزات، ...) و مقداری هم از منشا حيوانی( سموم مار يا زنبور...) تهيه می شن اما وجه اشتراک اين داروها اينه که از نظر غلظت بسيار رقيق شدن ( مثلا ده به توان شصت ! ) اما با کارهای فيزيکی خاصی خواص بنيادی اون مواد حفظ می شه. داروهای هوميوپاتی معمولا به صورت دونه های ريز قند ( لاکتوز) مورد مصرف قرار می گيرن. با کاهش رقت دارو در عين کاهش اثرات سمی و عوارض دارو ، آثار درمانی مورد نظر افزايش پيدا ميكنه.
بقیشو بالاتر نوشتم که چشماتون زیاد خسته نشه!

|  ||  6:10 AM

● بطور كلي دلايلي كه زن در دادگاه براي تقاضاي طلاق ميتونه مطرح كنه عبارتند از:
عدم پرداخت نفقه توسط شوهر، اعتياد شوهر به ترتيبي كه در زير نوشتم، سوء رفتار شوهر و ابراز خشونت در حدي كه از ديدگاه قاضي غيرقابل تحمل تشخيص داده بشه و مسائلي مثل غيبتهاي طولاني و بيماريهاي صعب العلاج و مسري يا هر نوع عارضه اي كه امكان تماس جنسي با زن رو منتفي كنه، از جمله دلايليه كه خواستهء طلاق از طرف زن رو موجه ميكنه.
از اونجاييكه قانون دست قاضي رو براي موافقت با خواستهء زن باز گذاشته، در مواردي كه قاضي پايبند به حقوق زن نباشه و تماميت انساني اونو به رسميت نشناسه داشتن همين دلايل هم هيچ فايده اي نميكنه و زن ها رو از شدت خستگي به جنون و خودكشي ميرسونه.
از ديدگاه غالب بر امور فرهنگي و قضايي كشور، زن موجود خارق العاده ايه كه ميتونه كتك بخوره، مورد توهين قرار بگيره و به زندگي زناشويي هم ادامه بده.اين ديدگاه زنهاي ايروني رو طي قرنها گرفتار آشفتگي رواني و عاطفي كرده و به مردان ناصالح فرصت داده تا بدرفتاري نسبت به همسر رو توجيه كنن.

|  ||  2:37 AM

● طلاق حسب تقاضاي زن:
به موجب مادهء 1130 قانون مدني "درصورتيكه دوام زوجيت موجب عسر و حرج زوجه باشد، وي مي تواند به حاكم شرع مراجعه و تقاضاي طلاق كند، چنانچه عسر و حرج مذكور در محكمه ثابت شود، دادگاه مي تواند زوج را اجبار به طلاق نمايد و در صورتيكه اجبار ميسر نباشد زوجه به اذن حاكم شرع طلاق داده ميشود."
اگر با استناد به اين ماده قانوني زن متقاضي طلاق بشه، اثبات عسر و حرج در دادگاه كار بسيار مشكليه. قانونگذار براي اثبات عسر و حرج موازين و مرزهاي معيني رو مشخص نكرده. بنابراين همه چي در اختيار قاضيه و با توجه به اينكه در شرايط فعلي تفكر مردسالار در پوشش دين بر مسائل غالب شده، اثبات عسر و حرج از طرف زنها كار ساده اي نيست.
عسر و حرج يه اصطلاح فقهي و به مفهوم اينه كه مرد در زندگي زناشويي با سوء رفتار و كردار ناپسند زن رو به درجه اي از استيصال و اضطرار ميرسونه كه جون يا حيثيت او در معرض خطرات جدي قرار ميگيره و براي نجات جون و مال و حيثيت زن جز طلاق راه چاره اي باقي نميمونه.
مرجعي كه موضوع رو تشخيص ميده فقط دادگاهه و در اين خصوص كارشناسان و افراد خبره مداخله ندارن، مگر در حدودي كه قاضي از اونها نظر بخواد. مثلاً درصورتيكه مرد به مصرف ترياك اعتياد داشته باشه و زن به اين دليل متقاضي طلاق شده باشه، در صورتي عسر و حرج زن ثابت ميشه كه مصرف ترياك مرد رو از هستي ساقط كرده و امكان تامين نفقه رو از او گرفته باشه. در صورتيكه مرد بتونه نفقهء زن رو تامين كنه و اعتياد نيروي جنسي اونو از بين نبرده باشه، صِرف اعتياد از موجبات طلاق براساس ماده 1130 قانون مدني نيست.
بنابراين استفاده از مفا د اين ماده قانوني توسط زنها كمتر به نتيجه ميرسه و در بيشتر اوقات دادخواستهاي طلاق زنها در دادگاهها رد ميشه و اونها سالهايي رو در بلاتكليفي و آشفتگي بسر ميبرن. در اغلب موارد طلاق بازاء بخشش مهريه يا پرداخت مبلغ قابل توجهي به زوج تبديل به طلاق توافقي و خلعي ميشه. به عبارت بهتر حقوق مالي زن، ابزاري براي طلاق ميشه.

|  ||  2:08 AM

● موضوع طلاق در فقه اسلامي از موضوعات جالب توجهيه كه همهء آقايون دست اندركار! وقتي مورد پرسش قرار مي گيرن، بدون استثنا عكس العملشون جز سكوت و عوض كردن موضوع صحبت نيست. پيشنهاد ميكنم امتحان كنين تا حرفمو باور كنين!
موضوع طلاق در قوانين ايران در سه فرض مورد بررسي قرار ميگيره: حسب تقاضاي مرد، حسب تقاضاي زن، حسب تقاضاي زوجين. اين سه حالت رو در سه پُست جدا سعي ميكنم توضيح بدم:
طلاق حسب تقاضاي مرد:
به موجب ماده 1133 قانون مدني: "مرد مي تواند هر وقت كه بخواهد زن خود را طلاق دهد." ممكنه شما هم مثل خيلي از كساييكه اين جملهء صريح و بي رودربايستي رو براشون مي خونم و باور نميكنن، فكر كنين كه حتماً يه پسوند يا پيشوندي براي يه همچين قانوني وجود داره! ولي واقعيت اينه كه اين جمله با همين صراحت وضع شده و اجرا ميشه.
طبق اين جمله، مرد براي اثبات خواستهء طلاق احتياج به ارائهء دليل و مدرك نداره. در اين فرض مرد، دعوي طلاق رو در دادگاه خانواده مطرح ميكنه و دادگاه طبق قانون اصلاح مقررات طلاق مصوب 1371 به اين دعوي رسيدگي شكلي (يعني تشريفاتي) ميكنه. چون حق طلاق مرد بر اساس ماده 1133 قانون مدني اونقدر صريح و روشنه كه دادگاه نميتونه وارد ماهيت مساله بشه. اونچه كه مسلمه دادگاه نهايتاً و بعد از رسيدگي شكلي اجازهء طلاق رو صادر ميكنه و براي زن كه در اينجور دعاوي خوانده محسوب ميشه، هيچ شانسي وجود نداره تا دادگاه رو متقاعد كنه كه از صدور حكم طلاق عليه او خودداري كنه. بنابراين در اين فرض مرد داراي حق مطلقه است.

|  ||  1:12 AM

Monday, February 21, 2005

● چه ميكنه اين كميسيون تلفيق مجلس:
1- "به موجب پيشنهاد كميسيون فرهنگى مجلس به كميسيون تلفيق مجلس بودجه اى اختصاصى براى تاسيس خانه هاى عالم در روستاها اختصاص مى يابد. محمدرضا ميرتاج الدينى نماينده تبريز و عضو فراكسيون اصولگرايان مجلس گفت: اين بودجه از آن روى پيش بينى شده است تا در كنار خانه هاى بهداشت، خانه هاى عالم نيز در روستاها احداث شود و عالمان و روحانيونى كه براى ارائه خدمات دينى و فرهنگى به روستاها مى روند، مكانى براى استقرار در محل ماموريت خود داشته باشند. اين بودجه از بودجه سازمان ايرانگردى و جهانگردى كم شده و به حوزه هاى علميه اختصاص يافته است."
2- "كميسيون تلفيق مجلس بودجه مركز مشاركت زنان رياست جمهورى و دفتر امور بانوان در استان ها را حذف كرده است.
به گزارش خبرنگار شرق آن لاين اين بودجه دراختيار حوزه هاى علميه خواهران قرار گرفته است.
زهرا شجاعى رئيس اين مركز گفته است كه با اين وضعيت مركز مشاركت زنان قادر به تامين حتى هزينه هاى جارى خويش نيز نخواهد بود."

اين دوتا خبرو بطور اتفاقي تو سايت شرق ديدم. آيندهء اميدواركننده اي در پيشه!

|  ||  1:10 AM

Sunday, February 20, 2005

● امروز بعد از مدتها ساز زدم. همایون : درآمد - کاروانی - موالیان - چکاوک - طرز - بیداد - بیداد کت - نی داود - باوی - چهارمضراب - ...
پریشب با شراره شب به یاد موندنیی بود. بعضی وقتا حضور بعضی آدما در کنارت انقدر روون و همسو با خودته که ضمن اینکه از بودنش لذت می بری اصلاً حس نمیکنی که یه آدم دیگه کنارته.
ما با یکدیگر سخن نمیگوییم زیرا بسیار میدانیم. ما با یکدیگر خاموشیم و دانایی خود را با لبخند به یکدیگر میرسانیم. (نیچه)
این چند روز تعطیلی هیچ جا نرفتم. عجیب بود ولی توی خونه بودم و از آرامش و سکوت ناشی از نبودن خواهر و برادر حال می کردم! یه کتاب از دکتر رضا منصوری می خوندم دربارهء کیهانشناسی که مباحث مربوط به مدلهای عالم رو مطرح میکرد. اسم کتابشو اگه خواستین بخونین بگم: فلک را سقف...!
با خیام هم خوب خوش گذروندم!
چون هشیارم طرب زمن پنهان است
چون مست شوم در خردم نقصان است
حالی ست میان مستی و هشیاری
من بندهء آن که زندگانی آنست

|  ||  7:43 AM

Tuesday, February 15, 2005

● ديروز رفتم مركز گفتگوي تمدنها. دكتر قاسم پور قرار بود دربارهء فلسفهء ميان فرهنگي صحبت كنه. باز هم نيم ساعت دير رسيدم ولي براتون مي نويسم حرفهايي كه ايشون در اين باره مطرح كرد:
فلسفهء ميان فرهنگي اجزاي مختلفي داره كه از اونها ميشه به تئوري عقل، فاعل، رواداري يا تلورانس و تئوري گفتگو اشاره كرد.
از بين اينها شايد تئوري گفتگو هستهء اصلي فلسفهء ميان فرهنگي باشه. پرسش اينه كه اگه واقعيت ما از طريق وجود طرز تفكرهاي ناهمگون تعريف ميشه، چه طرز تفكري قادره كه اين تفاوتها رو در يك زمينهء گفتگويي مطرح كنه. چطور ميشه يه ارتباط سالم و بدون خشونت به سود همهء نقطه نظرها و بدون تحميل به يك نقطه نظر ايجاد كرد؟
فلسفهء ميان فرهنگي يه فلسفهء خشونت زداست. از طرفي گفتگو فقط يه شكل زباني-بياني نيست. بحث، گپ، مجادله، منازعه، ... اينا همه سطوح مختلف ارتباطات زباني-بياني هستن. گفتگو يه شيوهء بودنه. ميشه ساعتها حرف زد ولي گفتگو نكرد و ميشه سكوت كرد ولي گفتگو كرد. پس بهتره بجاي واژهء گفتگو از فرهنگ گفتگويي استفاده كنيم. فرهنگ گفتگويي يه شيوهء خاص ارتباط انسان با ديگريست. براي تعيين يه فرهنگ گفتگويي تلقي ما از ديگري دربارهء دگربودگي اش اهميت داره. هضم ديگري در جهان آشناي خود يعني تجاوز به ديگري. ديگري را بر طرز تلقي خود تقليل دادن يعني دگربودگي اونو تحريف كردن و اين يعني اِعمال خشونت. چون خود تبديل به معيار براي تعريف ديگري ميشه و ديگري براساس انطباق يا عدم انطباق با خود سنجيده ميشه و نهايتاً ديگري در اين ارتباط مخدوش ميشه. اين يه طرز ارتباط هرمي و نامتقارنه درصورتيكه در يه فرهنگ گفتگويي ارتباط بايد متقارن و همسنگ باشه و ديگري نبايد در درك من از ديگري منهدم بشه.
به فرهنگ گفتگويي نبايد با ديدگاه اخلاقي نگاه كرد و صرفاً به ديگران ياد داد كه سعي كنيد خوب باشيد و مثلاً ارتباطات ولرم و لزج با ديگران برقرار كنيد. بلكه بايد به اين موضوع نگاه شناخت شناسانه داشت: من بايد در اعتبار نظريهء خودم محدوديت قائل بشم. باور داشته باشم كه يك شناخت نهايي نميتونه وجود داشته باشه. با دونستن اين محدوديت به اعتبار نسبي ديدگاههاي ديگه پي ببرم و ديگري رو جدي بگيرم. محدوديت يعني تصحيح پذيري و آگاهي به تصحيح پذيري ميتونه منو متقاعد به پذيرش ديدگاههاي ديگه بكنه. گوته ميگه: دگربودگي ديگري رو اگه فقط تحمل كنيم به او توهين كرده ايم بلكه بايد اونو به رسميت بشناسيم و براي حفظش تلاش كنيم. اين منجر به احترام به ديگري -به مفهوم فلسفي و شناخت شناسي اون- ميشه. گادامر ميگه: رواداري يعني اينكه اين امكان رو بديم كه ممكنه حق با ديگري باشه. يعني حق ميتونه با من نباشه. يعني من ممكنه به يه شناخت نهايي دست پيدا نكرده باشم.
خرد فلسفه ميان فرهنگي اينه كه تمام مكانيزمهايي كه فرهنگ گفتگويي رو مختل ميكنه از ميون برداره. يعني هر اصل نهايي رو بعنوان يه پديدهء زمانمند و تغييرپذير نشون بده. به محض نهايي كردن يك اصل يا قطب سازي يا منجمد كردن اون، فرهنگ گفتگويي مختل شده. فلسفه ميان فرهنگي يعني باور به اينكه ديدگاهها افق مند هستن و فقط ميشه مرز افق ها رو جلو و عقب برد و نميشه مرز رو كاملاً ناديده گرفت.
در يه فرهنگ گفتگويي رابطهء بين آدمها فقط در عرصهء ذهن و ايده ها نيست بلكه عرصه هاي عيني زندگي اجتماعي و اقتصادي و مادي مردم رو هم دربرميگيره تا هر انساني بتونه از طريق عيني در مسير ارتباط گفتگويي قرار بگيره. اونجاييكه فقر، خشونت و بيعدالتي وجود داره گفتگو وجود نداره. بدون يه عدالت اجتماعي، فرهنگ گفتگو تبديل ميشه به بحثي ميان نخبگان.
حقيقت نتيجهء گفتگوست نه شرط گفتگو.

|  ||  11:21 PM

Saturday, February 12, 2005

● امروز 24 بهمن سالگرد مرگ فروغ فرخزاده. فروغ‌ روز دوشنبه‌ 24 بهمن‌ 1345 دراثر تصادف‌ رانندگي‌ در سن‌ سي‌ ودو سالگي‌ در گذشت.


مرگ من روزي فرا خواهد رسيد:
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبارآلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
....
ديدگانم همچو دالان هاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
....
يه ساعت ديگه با سهيلا مرخصي مي گيرم و ميرم ظهيرالدوله. پروين مي گفت اگه تونستي يه گزارش هم تهيه كن. بينم چي ميشه.

|  ||  2:03 AM

Tuesday, February 08, 2005

● پريروز رفتم انجمن ايرانشناسي فرانسه. يه سخنراني بود از يه دانشجوي فرانسوي كه تازه دكتراشو گرفته بود و موضوع تز دكتراشو ارائه كرده بود. عنوان تز اين بود: "نخبگان ايراني تحت سلطهء تركان" و بطور ويژه روي اصفهان در دورهء سلجوقي متمركز شده بود.
شركت كننده ها هم ايراني و هم از دانشجوهاي فرانسوي بودن. يه آقايي هم بود كه بنظر مي رسيد محمود دولت آبادي باشه. بقيه رو ديگه نميشناختم. من نيم ساعت دير رسيدم ولي سخنران مي خواست بگه كه دولتهاي ترك هميشه براي حفظ ارتباط و تسلط خودشون بر مردم ايران از نخبگان محلي در هر منطقه استفاده مي كردن و قدرت اونها هيچ وقت به اندازه اي نرسيد كه از نخبگان بي نياز باشن. نخبگان هميشه واسطه اي بين مردم و حكومت بودن. يه جملهء درخور انديشيدن هم گفت كه: تاريخ نشون ميده كه اختلافات بين خود ايرانيها هيچگاه كمتر از اختلافات بين ايرانيها و قوم ترك نبوده. جلسه كه تموم شد شركت كننده ها ازش پرسيدن منظورت از نخبگان كيا هستن؟ گفت انقدر كه افراد ديگه در اين زمينه كار كردن، من فكر مي كردم نيازي نباشه كه اينو روشن كنم ولي بطور كلي، منظور از نخبه هاي هر منطقه افراد بانفوذ اونجا هستن كه در خيلي موارد رؤساي ديني اون منطقه رو شامل ميشدن.(منظورش فقها و آخوندها بودن)
سمينار با يه عصرونهء مختصر تموم شد.

در كل نسبت به ايران شناسي غربي ها خيلي اعتماد ندارم. چون معتقدم كه براي برداشت درست از فرهنگ و تاريخ ايران بايد با زمينه هاي فكري و از جمله تفكر عرفاني و مذهبي و ويژگيهاي روحي و شخصيتي اونها آشنا بود. اين مساله دربارهء هر قومي وجود داره اما بينش غربي با بينش شرقي تفاوتهاي اساسي داره. اين مشكل -يعني تفاوت بستر فكري و فرهنگي- از تحليل هاي آقاي ژان دورينگ عزيز و پرتلاش از موسيقي ايران هم بخوبي مشخصه.

|  ||  3:49 AM

Saturday, February 05, 2005

● براي اينكه بهتر بفهميم كه جايگاه ما بعنوان زن در قانون مدني اسلامي كشورمون چيه، يه بحث ديگه رو هم خيلي خلاصه با هم مرور مي كنيم: "تمكين".
براساس ماده 1114 قانون مدني زن بايد در منزلي كه شوهر تعيين ميكنه سكونت كنه مگر اينكه اختيار تعيين منزل به زن داده شده باشه. و براساس ماده 1108 "هرگاه زن بدون مانع مشروع از اداي وظايف زوجيت امتناع كند مستحق نفقه نخواهد بود." به چنين زني اصطلاحاً ناشزه گفته ميشه.
طبق ماده 1085 زن ميتونه تا زمانيكه مهريه به او داده نشده از ايفاي وظايفي كه در برابر شوهر داره امتناع كنه مشروط براينكه مهر او حال باشه و اين امتناع ساقط حق نفقه نيست.
از مفهوم مخالف اين ماده قانوني اينطور فهميده ميشه كه زن ميتونه مادامي كه مهر به او داده نشده از همخوابگي خودداري كنه اما به محض گرفتن مهر دليلي براي ترك همخوابگي نداره و اگر امتناع كنه حق مطالبه نفقه ازش ساقط ميشه.
ماده 1086 موضوع رو بهتر روشن ميكنه: "اگر زن قبل از اخذ مهر به اختيار خود به ايفاء وظايفي كه در مقابل شوهر دارد قيام نمود ديگر نمي تواند از حكم مادهء قبل استفاده كند معذالك حقي كه براي مطالبهء مهر دارد ساقط نخواهد شد."

بنابراين در قوانين اسلام اصلي ترين تكليف زن در زندگي زناشويي عبارتست از آمادگي براي همخوابگي با شوهر كه قانونگذار ضمانت اجراي مؤثري هم نسبت به اون در نظر گرفته: ساقط شدن حق مطالبهء نفقه.
از يه ديدگاه كلي ميشه نتيجه گرفت كه اطاعت از خواستهء جنسي مرد تكليف قانوني زنه. به تبع اين تكليف قانونيه كه نه تنها خروج آزادانه از كشور بدون اجازهء شوهر غيرممكنه، بلكه خروج از شهر محل سكونت و حتي خروج از خونه بايد با اجازهء شوهر انجام بشه.
در قوانين ايران تكاليف مشابهي براي مرد پيش بيني نشده. از طرف ديگه موضوع همخوابگي به خواسته و تمايل مرد مربوط ميشه و به هيچ وجه زن نميتونه فقط به دليل عدم تمايل، در يك يا چند نوبت از همخوابگي با شوهر خودش امتناع كنه. هيچوقت يه زن ايراني نميتونه به دادگاه مراجعه كنه و عليه شوهر خودش به اين اتهام كه اونو وادار به هماغوشي اجباري كرده شكايت كنه. زن ايراني به موجب قانون بايد هميشه براي تامين نيازها و تمايلات جنسي شوهر در دسترس بوده و آمادگي داشته باشه مگر اينكه قانون امتناع اونو تجويز كنه. (قانون فقط در مواردي اين مجوز رو صادر ميكنه كه بودن زن با شوهر، ضرر بدني يا مالي يا شرافتي براي زن به همراه داشته باشه. با اين توضيح كه دادگاههاي مردسالار ما در اين زمينه بسيار سختگيري مي كنن. مثلاً كتك خوردن زن اگر به نقص عضو غير قابل جبراني منجر نشه، دليلي براي دادن اين مجوز محسوب نميشه. ديگه بقيشو خودتون مجسم كنين!)

اگه از يه زاويهء ديگه به اين قضيه نگاه كنيم به اين نتيجه ميرسيم كه ازدواج در قوانين ايران يعني فحشاء قانوني. يعني تمكين كن، نفقه بگير!
مفهوم زندگي مشترك و دوستي و احترام به شخصيت و آزاديهاي انساني متقابل رو ديگه خودتون پيدا كنين.

|  ||  1:26 AM

Thursday, February 03, 2005

● فكر كنم هممون شنيده باشيم كه در اسلام ارث زن كلاَ نصف ارث يه مرده. حالا توضيحات و توجيهات مسخره‌اي كه براش ميارن رو ميذاريم براي يه فرصت ديگه كه دربارش صحبت كنيم. ببينيم توي زندگي مشترك زناشويي وضع چه جوريه؟
اگه خداي نكرده زبونم لال مرد خونه، سرشو بذاره بميره، اگه فرزندي در كار نباشه از كل دارايي مرد، يك چهارمش به زن ميرسه و بقيه به خونوادهء مرد. اما اگه بچه‌اي در كار باشه، يك هشتم كل دارايي مرد به زن ميرسه.
كل دارايي مرد يعني چي؟ يعني اگه پول نقدي در كار نباشه و مثلاَ ساختمون يا چند تا درخت موجود باشه، قيمت اونا در همون دوره محاسبه ميشه و يك چهارم يا يك هشتمش به زن داده ميشه.
يه نكتهء جالب اينه كه زن از زمين و عرصه ارث نميبره.
زنان روستايي رو در نظر بگيرين كه عمري روي زميناي كشاورزي شوهرانشون كار مي كنن و در آخر حتي باندازهء يه وجب از اون ارث نميبرن.
حالا اينور قضيه رو هم داشته باشيم: طبق مادهء 946، "زوج از تمام اموال زوجه ارث ميبرد."
يعني اگه زن فوت كنه، اگه فرزند داشته باشه، سهم‌الارث شوهر از او يك چهارم كل دارايي زنه و اگه فرزندي در كار نباشه، سهم‌الارث شوهر از او يك دوم دارايي زنه. ضمناَ هيچ استثنايي در نوع دارايي زن براي ارث نبردن شوهر وجود نداره.
اگه زن و مرد هيچكدوم غير از خودشون وارثي نداشته باشن، شوهر همهء دارايي زن فوت شدهء خودشو به ارث ميبره ولي زن فقط همون يك چهارم رو با همون شرايطي كه گفتيم؛ و بقيه دارايي شوهر در حكم مال اشخاص بلاوارث به دولت ميرسه!
بازم بگم؟ حتماَ!

|  ||  1:37 AM

● بهش ميگم طبق قوانين ديني كه بهش اعتقاد داري، ديهء زن نصف ديهء مرده.
يعني اگه تو [مي خواي مرد باش يا زن، فرقي نمي كنه] بزني يه مرد رو بكشي، بدون هيچ شرط و تعللي، محكوم به مرگ هستي. ولي اگه يه مرد تو رو بكشه، خونوادهء تو براي اينكه بتونن اون مردو قصاص كنن بايد مبلغي باندازهء نصف ديهء يه مرد (مثلاَ چند ميليون تومن) به خونوادهء اون مرد تقديم كنن تا دستگاه قضايي اسلامي بيادو اون مردو اعدام كنه.
ميگه: نـــــــــه...!
بهش ميگم تو ارزشت نه تنها از نظر جوني بلكه از نظر شعور و خِرد هم نصف يه مرد محسوب ميشه. چون اگه لازم باشه جايي براي اثبات جرمي، شهادت داده بشه، شهادت دو زنِ شاهد باندازهء شهادت يه مرد ارزش داره.
حتي طبق ماده 459 قانون مجازات اسلامي اگه در جايگاه يه كارشناس يا دكتر براي تعيين ديهء اعضاي بدن يه آدمي قرار بگيري، باز هم گواهي تو بعنوان يه كارشناس، نصف ارزش گواهي يه مرد كارشناس و همطرازت ارزيابي ميشه!
ميگه: نـــــــــه...!

|  ||  1:35 AM

Wednesday, February 02, 2005

● خيلي زود ازدواج كرده. همراه خانومش زندگي مي كنه و سه تا دختر بچهء نوجوون هم داره. براي كاري قرار شد با هم بريم كرمان.
قبل از حركت مي گفت يكي از دوستام قراره از شيراز بياد ببينمش. باهاش چت كردم و قرار گذاشتم!
روز دوم سر ناهار از خونوادش ميگفت. منم بهش گفتم خانمتون خيلي باشخصيت و فهميده است. قدرشو بدونين. يه دفه ساكت شد و رفت تو فكر.
روز سوم ازش پرسيدم خُب، بالاخره اون دوستتونو ديدين؟
گفت آره. ديشب از شيراز رسيد.
گفتم: حالا خانوم بود يا آقا؟
يه ژست جدي به خودش گرفت و گفت: خُب معلومه كه آقا!
با قيافهء روشنفكرانه-و از سر بدجنسي! براي اعتراف كشيدن- گفتم: مگه چه اشكالي داره اگه خانوم باشه؟ مهم برخورد آدمه!
لبخند ي از سر اعتماد زد و گفت: خُب، راست ميگي. اين دوست من هم خانوم بود. با خواهرزادش اومده بود كه همديگه رو ببينيم!

ما زنها خيلي جاها به خودمون بد مي كنيم.

|  ||  1:29 PM

Tuesday, February 01, 2005

● خوشم مي ياد از اين وبلاگ.

نيشدارورو ميگم!

|  ||  11:59 PM

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?