سلطان‌بانو

Wednesday, January 31, 2007

● انجمن ايرانشناسي فرانسه در ايران، هفتهء پيش يه گفتگو در خانه هنرمندان برگزار كرد در باب ويژگيهاي فرهنگي و روحيات ايرانيان. داريوش شايگان، محمود منصور(روانشناس)، منصوره اتحاديه، كريستيان برومبرژه(مردم شناس) و حامد فولادوند از مدعوين اين سمينار بودند كه من البته داريوش شايگاني در اونجا نديدم. حدود يك چهارم شركت كنندگان جلسه فرانسوي بودند و مطالب، توسط خانمي كه خيلي دلم ميخواست اسمشو بدونم با رووني و دقت زيادي بصورت دوطرفه ترجمه مي شد. حامد فولادوند مجريگري جلسه رو به عهده داشت و از دقايقي كه به جلسه رسيدم، آقاي برومبرژه دربارهء ويژگيهاي رفتاري ايراني ها در برخورد با غيرايراني ها صحبت كرد كه بنظرم كمي با تعارف همراهش كرده بود. گفتگو دربارهء عرب ستيزي ايرانيان هم مبحث بعدي بود كه دكتر آذرنوش خيلي صريح و با آوردن چند نمونهء تاريخي تلاش كرد بگه كه ايرانيان نه تنها هيچ نوشته تاريخي مبني بر دشمني با عرب ها ندارند بلكه در جاهايي، ايران ستيزي و عرب گرايي كرده اند. بي بي سي گزارشي از اين جلسه تهيه كرده كه مي تونيد از اينجا شرح مختصري از جلسه رو بخونيد.
اين گفتگو بخش دومي هم داره كه زمان و مكانشو توي سايتشون قراره اعلام كنن ولي من هر چي ميگوگلم، سايتي از اين انجمن پيدا نمي كنم. البته قضيه با تلفن زدن بهشون حل ميشه خوشبختانه.
آذرتاش آذرنوش قراره 23 بهمن از ساعت 5 تا 7 در خانه هنرمندان در همين باب بيشتر صحبت كنه كه فكر مي كنم شركت كردني باشه.

يه چيز بي ربط به نوشتهء بالام اينكه چند وقت پيش يكي از دوستان خوندن كتابهاي والتر بنجامين رو توصيه كرد و گفت كه اول خيابان يكطرفه رو بخونم كه نشر مركز چاپ كرده، بعد، والتر بنجامين ترجمهء دكتر مددي نشر اختران و بعد عروسك و كوتوله ترجمه مراد فرهادپور نشر گام نو. اينا رو اينجا نوشتم كه بتونم كاغذي كه روش يادداشتشون كرده بودم رو بندازم دور!

|  ||  3:27 AM

Tuesday, January 23, 2007

● توي نيمه روشن اتاقش، مغناطيس فضاي اطرافش به سختي قابل مقاومت كردن بود. با اون شدتي كه مي كوبيد روي سيمها، فكر مي كردي الان همه شون يكي يكي پاره ميشن ... اما با طنين صداي گوشه هايي كه مي نواخت، فقط مي خواست بندهاي دل تو رو پاره كنه ... دلم براي ساز زدنش تنگ شده.

راستي خيلي حس بامزه ايه كه جواب sms مامانتو بدي.
سلام چهارشنبه مرخصيي بگير بيا تنبلي نكن چند روز استراحت بكن... !

|  ||  5:06 AM

● امروز بارونُ گوش مي دادم كه شجريان به ياد بم ويران شده بازخواني كردتش. لينكش اينه .

ببار اي بارون ... ببار

با دلم گريه كن خون ببار

در شب هاي تيره چون زلف يار

بهر ليلي چو مجنون ببار

اي بارون

¤ ¤ ¤

دلم خون شد خون ببار

بر كوه و دشت و هامون ببار

به سرخي لبهاي سرخ يار

به ياد عاشق هاي اين ديار

به داغ عاشق هاي بي مزار

اي بارون

¤ ¤ ¤

ببار اي ابر بهار

با دلم به هواي زلف يار

داد و بيداد از اين روزگار

ماهُ دادن به شب هاي تار

اي بارون

ببار اي بارون ببار....

|  ||  2:00 AM

Saturday, January 20, 2007

● امروز هم شاهنامه خونی مون بر داستان زال و رودابه گذشت. شکوه نگارگری و انیمیشن در کلام فردوسی آدم رو خیره می کنه. پیشنهاد می کنم برید بخونید ابیات فردوسی رو و ببینید چه جوری زیبایی و بعضی از حرکات رودابه رو توصیف می کنه. فقط اگه مثل سلطان بانو زن هستید سعی کنید یا زیبا به دنیا بیایید یا برید بمیرید.
جنیدی امروز رمز پشت این داستان رو برامون باز کرد. اینکه چرا زال و رودابه به هم مهر گرفتند و چرا مهراب و منوچهر از این وصلت ناراضی بودند.
شاید بدونید که پشت نام های اسطوره وارشاهنامه، سراسر، بخش هایی از تاریخ ایران نهفته است و منظور از نام زن ها در شاهنامه، عموماً -نه هميشه- بخشی از زمین و منظور از نام مردان جمعی از مردمان اون ناحیه است. مثلاً رستم یک شخص نیست بلکه نمادی است از مردم سیستان در اونزمان. یا کاوه نمادی از مردمیه که در غرب ایران کنار کوههای ابَرسِن (زاگرس یونانی) زندگی می کردند. سيندخت نام سرزمين هاي اطراف رود سنده و ...
گاهي نام ها نشانگر دوره اي هستند كه بر مردمان گذشته. مثلاً سيامك دورانيه كه نسل بشر بخاطر سرما در معرض تباهي قرار گرفت. يا هوشنگ دوران خانه سازي و اسكان بشر و جمشيد دوران تابندگي زندگي مردمانيه كه در اونزمان در ايران زمين مي زيستند. (ريشه يابي واژه ها حرف اول رو در فهميدن معني اونها مي زنه)
شيرينه فهمیدن رمز اونها و دریافتن شیوهء Coding شون توسط فردوسی.

وبلاگ شیرین و بهار از وبلاگاییه که معمولاً می رم سراغشون. حال و هوای هر دوتاشو دوست دارم. كاش ندا و كيهانه هم يه جايي مي نوشتند. شیرین مدتیه با آی اس پی من فیلتر شده. نمی دونم چرا.

یه چیز دیگه هم شب ماروِِلِسی (همیشه هم نباید فارسی نوشت!) بود که با شراره داشتم. جای اهلش خالی.

با صحبتایی که دیشب نیما می کرد, با اینکه هنوز نرفتم ببینم چی نوشته, بنظرم اگه دکترا رو همینجا بخونه کار درست تری کرده.
چند وقت پيش، عيد غدير كه تلويزيون فيلم ابراهيم پيامبر رو پخش مي كرد، ياد مقالهء انبياء عهد عتيق و اسكيزوفرني نيما افتادم. "جولیان جینز، فیزلوژیست، در اثر خود به نام خاستگاه آگاهی درفروپاشی ذهن دوجایگاهی به این واقعیت اشاره می کند که پدیده های روحی- روانی ای که در سنت ادیان ابراهیمی و به خصوص در سنت انبیاء یهود، وحی یا ندای خدا تلقی می شده است، هنوز هم توسط بیماران اسکیزوفرنی تجربه می شود..."

دیگه اینکه گره افتاده در کار پروژهء سلطان بانو. به چند تا آدم دودره باز خورده که ویژگیهای لازم رو یه جا با هم ندارند متاسفانه تا بتونه کار رو با خیال راحت بده دستشون. اگه بتونم يه تيم خوب جمع كنم يه كارايي ميشه كرد.

گاه دنبال بهانه هايي براي موندني و گاه دنبال بهونه هايي براي رفتن... كاش مي شد البرز رو بذاري تو چمدونت و با خودت ببري.

|  ||  8:56 AM

Monday, January 15, 2007

● اميدي بود كه قلبي معيوب در سينهء سلطان بانو بتپه و بزودي از كار بيفته،... نااميد شد. نوار قلبه، لعنتي، مثل نمودار توزيع قدر شهابهاي رصد شدهء بارش جوزايي سال هشتاد و يك، يكنواخت و هارمونيكه. اينجوريه كه جوون مردمو قاتل مي كنن.

|  ||  5:07 AM

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?