سلطان‌بانو

Friday, April 30, 2004

● سايت http://www.incidents.org وابسته به موسسهء SANS سايت خوبيه که به درد Admin هاي شبکه مي خوره.
توي اين سايت ميشه فهميد که هر روز کدوم يک از پورتها يا سرويسهاي Network در کل دنيا مورد تهاجم قرار گرفته اند و به اين ترتيب ميشه با بستن موقت اونها يا فيلترکردن پکت ها يا اقدامات امنيتي ديگه، جلوي attack و بدبختي هاي بعديشو گرفت.
مثلاٌ امروز که سر زدم ديدم بيشترين attack روي پورت 80 يا همون سرويس Http بوده و بعد از اون سرويس Epmap و netbios-ns و Dns بيشترين attack ها رو داشتن.
قسمت Today's diary هم آخرين خبرها در زمينه مسائل امنيتي کامپيوترها رو مي نويسه که به درد يوزرهاي معمولي هم مي خوره.

يه چيز ديگه هم اينکه اگه خواستين چند تا تست روي چند تا Router انجام بدين ولي Router خالي دم دست نداشتين يه telnet کنين به r1r2. در اين صورت وصل ميشين به يه آزمايشگاه واقعي. توي اين آزمايشگاه 16 زوج روتر 2500 واقعي سيسکو بصورت Back to Back بهم وصلن و در آن واحد به هر کسي که وصل بشه 2 تا روتر براي کار و تمرين و تست و اينجور حرفا اختصاص داده ميشه.ميتونين کانفيگ قبليشو پاک کنين و همه مباحث سيسکو غير از Switching رو اونجا امتحان کنين.
هم يوزر وهم پسورد Telnet اینه : cisco

|  ||  1:21 AM

Wednesday, April 28, 2004

● دراز کشيده بودم و داشتم به ابرهاي آسمون نگاه مي کردم.
حيف که اون خاطره تلخ از راه رسيد و دوباره سايه اي از بهت روي صورتم انداخت.
بعضي وقتها آدم بيش از اونچه كه حد واقعي افراده روشون حساب مي كنه.
خوب بودن در شرايطي كه همه چيز بر وفق مراده، احترام گذاشتن در شرايطي كه همه بهت احترام ميذارن، گذشت كردن در شرايطي كه مي بيني ديگران هم برات قدمي برميدارن كار سختي نيست. آدم ها توي شرايط سخت و بحرانيه كه خود واقعيشونو بروزميدن. اون موقع است كه ظرفيت روحي و شخصيتي آدمها و ميزان نجابت ذاتي اونها با رفتارها و عكس العمل هاشون نشون داده ميشه. اون موقع است كه مي توني بفهمي چقدر مايهء عشق و آدميت در بساط داري.


دوشنبه توي کلاس پهلوي متن کهني رو مي خونديم بنام داروي خرسندي.
توي اين متن طرز تهيه داروي خرسندي به روش پزشک هاي قديم توضيح داده شده. خلاصه اش اينه که براي تهيه داروي خرسندي به چهار مادهء زير احتياج داري:

1- انديشه : اينکه بشناسي که اصلاً خرسندي چيه.
2- اگه اينکارو نکنم چيکار کنم.
3- شايد فردا بهتر از امروز باشه.
4- مي تونست از ايني که هست بدتر باشه.
اين چهار ماده رو بايد در هاون شکيبايي بريزي و با دسته هاون نيايش بکوبي و از غربال گذشت عبور بدي و در اول هر بامداد با دوقاشق توکل به يزدان در دهان بريزي و روش آب بخوري!
در ادامهء متن شخصي بنام بخت آفريد ميگه: هيچ کس نيست از من توانگرتر جز آنکه از من خرسندتر است.

البته فکر کنم اين دارو براي بعضي آدما و در بعضي مواقع خيلي هم خطرناک باشه.

|  ||  8:53 AM

Saturday, April 24, 2004

لوتی

واژه‌ی لوتی، منسوب به لوت است. مرد لوتی هم مانند پهلوان، پيرو آيين عياری و جوانمردی بوده و هست.

لِه و لای، مخلوط سنگ و شن و ماسه و خاک است که، سيلاب از تکه‌ی آغاز بستر خود می‌شويد و می‌برد. لات، تکه‌ی پايان بستر سيل‌رو است که در آن له و لای ته‌نشسته و خشک شده باشد. جاهای زيادی در ايران از اين واژه‌ها نام گرفته‌اند مانند: لايکان، لاهيجان، لايرود در راه اردبيل به مشکين، مهالات که محلات نوشته می‌شود.

لات، زمين خشکی است که در آن رُستنی نرويد و برهنه باشد. آدم‌های بی‌چيز و برهنه را هم به اين جور زمين همانند کرده و لات يا لاتی گويند.

لوت هم زمينی را گويند که سيلاب در آن پخش شده و گل و لای ته‌نشسته از سيلاب، خشک شده باشد. در زمين لوت هم رُستنی نمی‌رويد و چول است. آدم بی‌چيز و تُهيدست و برهنه را هم، همانند لوت کرده و لوتی نامند. «لات و لوت آسمان جُل» زبانزد فارسی‌زبانان است. لش و لوش، همرديف لات و لوت‌اند.

لَش، لَشت، رَشت، لَشن، لَجن، نام زمين‌های آبدار و لجن‌زار بستر سيل‌رودها است. مانند لَشت‌ِ نشا (لجن‌زار شمالی) در گيلان، شهر رشت، تَرشت (ته = گرم + رشت) در باختر تهران، رشتخوار (رشت + خوار = زمين پست لجنی) در خراسان، رشتکان در راه قزوين به الموت (آل = سرخ روشن + موت = مونت = موند = کوه، پس الموت = سرخ کوه).

لوش، جايی است که سيلاب در آن پخش شده و لجن‌زار درست کرده باشد. مانند، لوشان در راه قزوين به منجيل، به آدم تنبل و سست که تن به کار ندهد، لش و تنه لش گويند. گروه اين جور آدم‌ها را «لش و لوش» نامند.

از پاينده باد ايران

|  ||  2:11 AM

● آنكس كه خانه اش شيشه اي است، سنگ پرتاب نمي كند.

از هياهوي بسيار براي هيچ

|  ||  1:55 AM

Wednesday, April 21, 2004

● سلطان بانو شديدتر از هميشه سرگرم امور زمينيه. پول ميده، چك مي گيره، موبايل مي فروشه، خونه معامله مي كنه.
بازي جالبيه. نگرانيها و دلشوره هاش هم جالبه.

|  ||  2:34 AM

Monday, April 19, 2004

● مي‌خوام يه كمي در مورد موسيقي ايران بنويسم ولي احساس مي‌كنم كار سختي رو انتخاب كرده‌ام چون بايد سعي كنم انقدر ساده بنويسم كه براي كسي كه با اين موسيقي آشنايي نداره هم قابل استفاده باشه. چيزاي زيادي بايد در موردش بگم كه نمي‌دونم مي‌تونم توي اين وبلاگ بگنجونم يا نه. به هر حال شروع مي‌كنم ببينم به كجا ميرسه.

موسيقي كنوني ايران رو از جهتي ميشه اينطور تقسيم بندي كرد:

1- موسيقي سنتي عامه پسند : شامل موسيقي شيرين‌نوازي و تصنيف‌ها و ترانه‌هاي روز.
2- موسيقي تركيبي يا جديد: كه تلفيقيه از موسيقي اصيل ايران با تئوري و اجراي موسيقي كلاسيك اروپا.
3- موسيقي نقاط مختلف ايران يا موسيقي محلي مثل موسيقي خراسان، تركمن صحرا، مازندران، كردستان، لرستان، بلوچستان و ....
4- موسيقي زورخانه‌اي يا ورزش باستاني.
5- موسيقي مذهبي : مراسم سينه‌زني، نوحه‌خواني، شبيه‌خواني يا تعزيه، روضه و....
6- موسيقي خانقاه كه بين دراويش بيشتر رواج داره.
7- موسيقي سنتي ايران يا "رديف" كه بر اساس موسيقي دستگاهي اصيل ايران بنا شده.
هر كدوم از اين موسيقي ‌ها كاربرد خودشون رو دارن و هيچ كدوم برتريي به ديگري نداره و هر كسي متناسب با حال و شرايط روحي‌اش در مقاطع مختلف زندگي‌اش ممكنه به اونها گوش بده. از بين همه اينها، بيشتر در مورد نوع هفتم كه موسيقي اصيل ايرانه و سطح انديشمندانه‌تري نسبت به انواع ديگه داره مي‌نويسم.
معمولاً اينطور گفته ميشه كه موسيقي سنتي ايران يه موسيقي سهل و ممتنعه. يعني همونطور كه وقتي شعر حافظ، سعدي يا مولانا رو مي‌خونيم، هر كدوممون به‌اندازه سطح روحي و فكري خودمون ازش بهره مي‌بريم، هر كسي هم كه به موسيقي سنتي ايران گوش مي‌كنه به‌اندازه ظرفيت دروني خودش دركش مي‌كنه.
موسيقي ايران با معماري‌اش، با خوشنويسي‌اش، با نقشهاي قالي‌اش، با مينياتورش، با كاشيكاري‌اش، با ادبياتش و با ساير اجزاي فرهنگ و تاريخ ايران همبستگي و ارتباط نزديك داره. درك موسيقي ايراني فقط در گوش كردن يه سري آهنگ و نغمهء خوش‌ صدا خلاصه نميشه بلكه فهميدن اين موسيقي مثل حل يه معادله رياضيه، مثل حل يه مساله فلسفيه، مثل لذت درك مفهوم خط نستعليقه كه با محتواي غزل فارسي همراه شده.
موسيقي رديف با زشتي و پليدي و سوگ و ماتم در ستيزه. روح راستي، مبارزه، مقاومت، پويايي، اميد، تكاپو، مهر و روشنايي در رديف موج ميزنه. صداي طبيعت، درخشش ستاره‌ها، بوي گل سرخ كاشان، رنگ كوير، نرمي شاليزارهاي شمال در جزء جزء رديف جاريه.

موسيقي سنتي ايران يا رديف، در حال حاضر شامل هفت دستگاه و پنج آوازه:
1- دستگاه شور
2- دستگاه سه گاه
3- دستگاه چهارگاه
4- دستگاه ماهور
5- دستگاه همايون
6- دستگاه راست‌پنجگاه
7- دستگاه نوا
آوازهاي ابوعطا، دشتي، افشاري و بيات‌ترك از متعلقات دستگاه شور و آواز بيات اصفهان از متعلقات دستگاه همايونه. اينجا آدم ياد اون قورباغه‌هه ميفته كه توي شور، ابوعطا ميخونه!
براي آشنايي با اين موسيقي، دونستن مفهوم چند واژهء كليدي خيلي اهميت داره. واژه‌هايي مثل رديف و دستگاه.
در فرهنگ مرحوم دهخدا كلمه رديف كه از رديف كردن مشتق ميشه به معني قطار كردن، انتظام دادن، به رده درآوردنه. در موسيقي اصولي ايران هم رديف چنين مفهومي رو پيدا مي‌كنه چون نغمات بطور منظم پشت سرهم قرار مي‌گيرن. بعبارت ديگه، رديف عبارتست از تسلسل منظم نغمات كه با ربطي منطقي به دنبال همديگه بيايند.
دستگاه يعني مجموعه نغمه‌هايي كه از نظر فواصل موسيقي، گردش ملودي و وزن، بهم ارتباط نزديك دارن. هر دستگاه معمولاً حال و هوا و حس خاصي رو در آدم ايجاد مي‌كنه.
يكي از تعابيري كه در مورد موسيقي سنتي ايران وجود داره اينه كه هر دستگاه، معادل يكي از هفت شهر عشقه:
شور و طلب
سه گاه و عشق
چهار گاه و معرفت
ماهور و استغناء
همايون و توحيد
راست پنجگاه و حيرت
نوا و فنا
با اينكه براي شنيدن يا اجراي هر دستگاه يا آواز، زمان خاصي رو نميشه تعيين كرد و همه اونها رو ميشه در تمام اوقات شبانه‌روز يا فصول سال گوش داد، ولي قدماي موسيقي ما هر دستگاه رو به ساعتهاي خاصي از شبانه‌روز نسبت ميدادن:
شور رو به آغاز شب،
سه گاه رو به نزديك طلوع آفتاب يا همون صبح كاذب،
چهارگاه رو به زمان برآمدن آفتاب يا همون صبح صادق،
ماهور رو به طول روز و نزديك ظهر،
همايون رو به بعد از ظهر،
راست‌پنجگاه رو به نزديك غروب آفتاب و
نوا رو به هنگام غروب آفتاب نسبت ميدادن.
مثلاً استاد دوامي ميگفت كه قدما توي مجالس موسيقي موقع شب، اول شور ميزدن و بعد آوازها يا دستگاههاي ديگه رو. يا وقت روز، اول ماهور ميزدن و بعد دستگاههاي ديگه رو.

اميدوارم خسته‌تون نكرده باشم. بقيه‌‌شو در اولين فرصت مناسبي كه گيرم بياد مي‌نويسم. فقط دلم ميخواد بگم كه وقتي از موسيقي ارزشمند كشورمون صحبت مي‌كنيم نبايد شكوه و زيبايي موسيقي كلاسيك غرب و فرهنگهاي ديگه رو ناديده بگيريم.

|  ||  3:41 AM

Thursday, April 15, 2004

● تا حالا به رنگ شب خيره شده‌اين؟
يه شب كه سر و كلهء ماه توي آسمون پيدا نيست، از قاب يه پنجره به سياهي شب نگاه كنين. حيرت انگيزه.

|  ||  12:23 PM

Wednesday, April 14, 2004

● امروز خونه هستم و نرفتم اداره. هم حالم خوب نيست و هم اينكه بايد با مامان بريم دنبال مسائل مربوط به خونه.
ديروز سمينار كانت بود. تالار بتهون خانه هنرمندان جاي سوزن انداختن نداشت. نه تنها دورتادور سالن ملت ايستاده و بعضيا هم روي زمين نشسته بودن، يكسري هم صبقه پايين بودن و از تلويزيون مدار بسته نگاه مي‌كردن. مژگان و ستاره و الميرا و خانم علوي و چند تا ديگه از بچه‌ها هم بودن. مسعود هم با شاهين اومده بود. معلومه كه كانت توي ايران طرفداراي زيادي داره. يه آقايي هم مي‌گفت از بجنورد اومده.
دكتر قاسم پور -استاد دانشگاه كلن آلمان- اولين سخنران بود و با اون لهجهء آلماني-ايراني‌اش درباره زيبايي شناسي از نظر كانت و فلسفه هنرش به زيبايي هر چه تمام‌تر صحبت كرد. چهرهء موءدب و صميمي‌ داشت و بيان سليس و ساده‌اش باعث شده بود كه اكثر حضار حرفهاشو بطور كامل بفهمن. دكتر ضيمران در مورد معرفت شناسي كانت صحبت كرد ولي بنده خدا با اينكه معلومات خوبي داره، بخاطر بيان ناگيراش و واژه‌هاي نامانوسي كه استفاده مي‌كنه نمي‌تونه توجه شركت‌كنندگان رو به مطلب جلب كنه. توي كلاسهاي ارسطو هم كه در خانه فرهنگ صبا برگزار مي‌كرد اين مساله رو ديده‌بودم.
در آخر هم جناب جهانبگلو در مورد فلسفه سياسي كانت صحبت كرد. رامين خان امشب نقش مجري جلسه رو هم داشت و با چند تا كليپ بي ادبي و دماغ ملت رو سوزوندن، خودشو حسابي ضايع كرد.
دكتر قاسم پور ميگفت: از نظر كانت تجارب حسي ما در طبيعت همواره همراه با چشمداشت و بهره‌مندي از فوايد خاصيه. بعبارت ديگه ديد ما به پديده‌ها ديد فايده‌گرانه و استثمارگرانه در جهت ارضاء نيازهاي خودمونه. اما با نگاه زيبايي شناسانه به پديده‌ها ما بهيچ‌وجه نيازمند برآورده شدن منافعي براي خود نيستيم و اين يعني حرمت به پديده‌ها و نگاه‌نكردن به پديده‌ها بعنوان ابزار. يعني مشاهده بدون حس تصاحب. -بنظرم اين يكي از اساسي‌ترين تفاوتهاي تمدنهاي شرقي با تمدنهاي غربيه. شايد كانت با نيم نگاهي به فرهنگهاي شرقي به اين درك رسيده- .
كانت هنر رو در سه جنبه مورد بررسي قرار ميده: هنرزيبا، هنر مكانيكي و هنر دلپذير.
مبناي مقايسه هنرزيبا براي كانت، طبيعته. هنر زيبا هنريه كه اگرچه قانونمنده ولي بايد طوري بنظر برسه كه انگار طبيعي و بدون قاعده و خودجوشه. توانايي طبيعي در هنرمندي كه بتونه چنين اثر هنري خلق كنه، نبوغ ناميده مي‌شه. از نظر كانت، نبوغ فقط در عرصه هنر معني داره نه در عرصهء علم. كانت انيشتين يا نيوتن رو نابغه نمي‌دونه. زيرا نبوغ اكتسابي و ياددادني نيست و اگر فرد نابغه بميره، نبوغش هم با او از بين ميره. - زياد به دلم نچسبيد. ياد تعريف دكتر سروش از نابغه افتادم كه مي گفت: شخص، از خودش نظري ارائه بده كه در زمان خودش نادرست و غيرممكن بنظر برسه ولي بعد از مدتي براي همگان بصورت يك امر بديهي دربياد.
از نظر كانت يك اثر هنري چند خصوصيت داره:
بصورت اصيل توسط نابغه خلق مي‌شه و از جايي تقليد نمي‌شه.
از قاعده خاصي پيروي نمي‌كنه بلكه خودش قواعد جديدي رو وضع مي‌كنه.
نابغه، خودش پس از خلق اون اثر غافلگير مي‌شه و در واقع اين طبيعته كه از طريق هنرمند، اون اثر رو خلق مي‌كنه.
شاخص منحصر بفرد يك اثر هنري اينه كه در يك تعبير نهايي از خودش، منهدم و مضمحل نمي‌شه و همه كوششها براي تعبير نهايي از خودش رو با شكست مواجه مي‌كنه و هيچگاه پايان نمي‌پذيره. اين ويژگي به ما يادآوري مي‌كنه كه همه تعابير ما از جهان كرانمنده. از همينجا كانت مساله انساندوستي رو مطرح مي‌كنه و ميخواد كه امكان تعابير ديگه از جهان رو به رسميت بشناسيم و براي طبيعت و انسانهاي ديگه حرمت قائل بشيم.

دكتر جهانبگلو مي‌گفت: روسو انسان رو چوب راستي در طبيعت مي‌دونست كه جامعه او رو خميده مي‌كنه. ولي كانت انسان رو چوب خميده‌اي مي‌دونه كه جامعه او رو راست مي‌كنه. از نظر كانت، تنها وجود يك جامعه مدنيه كه مي‌تونه از بروز تنش بين اخلاق شر انسانها كم كنه. حتي جمعيتي از شياطين هم اگه باندازه كافي باهوش باشن، جامعه مدني تشكيل ميدن.
كانت معتقده كه بايد بين آزادي، قانون و قدرت، تعادل سه جانبه برقرار بشه. كانت بهترين شكل ساختار مدني رو جمهوري يعني نظام نمايندگي مردم ميدونه و با دموكراسي مخالفه . كانت سياست رو وادار به زانو زدن در برابر اخلاق مي‌كنه.
راستش خيلي چيزا در مورد كانت گفته شد ولي هم من خسته شده‌ام هم احتمالاً شما. پس بقيه‌اش باشه براي وقتي كه بشه حضوري صحبت كرد.
به هر حال كانت هم فيلسوفي بود كه باز در دام عقل گرفتار شد و با اينكه مي‌خواست بين حس‌گرايي و عقلگرايي تعادل برقرار كنه، باز هم همه چيز رو با معيار عقل تعريف كرد. نمي‌دونم چرا نمي تونه از كانت خيلي خوشم بياد. شايد براي اينكه سه اصل پايه‌اي رو بدون اينكه در موردشون بحثي بكنه، بعنوان پيش‌فرضهاي اساسي همه حرفهاي خودش از ابتدا پذيرفت. اون سه اصل اينها بودند: وجود خدا، وجود روح و اختيار انسان.

|  ||  12:18 AM

Monday, April 12, 2004

● سحابي Horse Head



در شرقي ترين نقطه كمربند صورت فلكي جبار چند تا سحابي باشكوه قرار داره كه از توي همه اونها يه اسب زيبا سرشو بلند كرده و انگار داره دنبال چيزي مي گرده. شايد گرسنه شده و توي سحابي NGC2024 دنبال خوردني مي گرده!



اين اسب زيبا رو اولين بار يه منجم آماتور امريكايي بنام آقاي بارنارد در اواخر قرن نوزدهم پيدا مي كنه و در ليست مسيه بنام B33 ثبت مي شه.
سر و گردن اين اسب زيبا يك سال نوري وسعت داره -يعني 70000 برابر فاصله ما از خورشيد- و از ابر تاريكي از غبار و گازهاي غيردرخشان تشكيل شده و فاصله اش با ما حدود 1600 سال نوريه.
اي كاش مي دونست كه توي كره ما موجوداتي شبيه به خودش وجود دارن و آدمايي كه اسب ها رو خيلي دوست دارن.

|  ||  10:55 PM

Sunday, April 11, 2004

● هنوز نتونسته‌ام مرز بين مدرنيسم و پست مدرنيسم رو بخوبي درك كنم. دو سال پيش كه موزه هنرهاي معاصر همايش بين‌المللي يك هفته‌اي پست مدرنيسم و هنر معاصر رو برگزار كرد، كلي عكس و اسلايد و سخنراني پخش كردند در مورد هنر پست مدرن. انتزاعي بودن آثار و آميخته بودنشون با طبيعت، بنظرم برجسته‌ترين ويژگي اونها بود. بيشترشون در قالب هنر Conceptual ارائه شده بود.
بد نيست توي پرانتز بگم كه Conceptual Art كه در ايران به هنر مفهومي ترجمه شده، هنريه كه هنرمند، براي ارائه اثر هنري، خودشو به چهارچوب قاب يا تابلو محدود نمي كنه بلكه فضايي رو طراحي مي كنه كه مخاطب با ورود به اون فضا، تحت تاًثير حسي كه هنرمند مي خواسته القا كنه قرار مي گيره. جنس و قيمت اجزاي يك اثر هنري Conceptual اصلاً اهميتي نداره. مهم اينه كه روي بيننده تاثيري كه مد نظر هنرمند بوده رو بذاره. ديدن آثار هنري Conceptual معمولاً خيلي هيجان انگيزه.

بعضي‌ از سخنرانهاي اون همايش مي‌گفتند كه پست مدرنيسم به نوعي نشاندهنده سرخوردگي بشر از مدرنيسم و بازگشت به سنتهاست. يكي شون مي‌گفت پست مدرنيسم مثل رسيدن به يك پرتگاه و خالي شدن زير پاست.
براي ما كه در ايران دوره مدرن رو هم به معني واقعي‌اش تجربه نكرده‌ايم شايد درك دوره پست مدرن آسون نباشه. يادم مياد در آخرين سخنراني آخرين روز اون همايش وقتي يكي از شركت كنندگان سوال كرد كه بالاخره پست مدرنيسم مي‌خواد به چه سمتي بره كه مدرنيسم نرفته؟ پرفسور ولفرام هوگربه -رئيس انجمن فلسفه آلمان- ميگه We don't know yet.
چهارشنبه اين هفته بابك احمدي توي دانشگاه شريف در مورد مدرنيته صحبت مي‌كنه. شايد برم يه سري بزنم. شايد بشه چيزهايي هم در مورد پست مدرنيته ازش پرسيد. اگه رفتم و چيزي دستگيرم شد، اينجا درموردش مي‌نويسم.

دل خوش سيري چند؟!


|  ||  9:51 AM

● چقدر راحت وجدان‌هامون با گفتن واژهء "ببخشيد" آروم مي‌گيره بعد از اينكه ديگران رو با هزاران كوتاهي يا بدجنسي -دانسته يا نادانسته- آزار ميديم.

|  ||  4:56 AM

● اين اجراي بيات كرد از استاد كياني رو كه گوش ميدم، تاريخ ايران برام تداعي ميشه.
يكي از ستمهاي خانمانسوزي كه بر ايراني ها رفت از حمله مغول بود. ولي چه دردي از اين بزرگتر كه باعث و باني اين حمله، پادشاه بي‌لياقت و طمعكاري مثل محمدخوارزم‌شاه بود. اين جور كه توي تاريخ نوشته، چنگيز با اعزام 450 نفر از بازرگانان مسلمان به ايران و نامه‌اي احترام‌آميز به محمد خوارزم‌شاه، خواستار برقراري روابط تجاري با ايران ميشه اما اين پادشاه طمع در مال فرستادگان چنگيز ميكنه و همه‌شونو محبوس ميكنه و بعد از مدتي هم دستور ميده كه بكشنشون. همين مساله بهونه‌اي ميشه براي چنگيز كه با عصبانيت بينهايت به همراه لشكري بيرحم و قسي‌القلب در سال 615 قمري به ايران حمله كنه و خان و مان مردم بي‌پناه رو غارت كنه .

خيلي وقته كه دست به سازم نزده‌ام. شور و سه‌گاه و ماهور و همايون تا وسطاش و بعد توقفي چندماهه كه باعث شرمندگيه. ديروز استاد جنيدي مي‌گفت واژهء "ساز " كه ما امروز بكار مي‌بريم در اصل به معني ميزون بودن يا به عبارتي كوك بودن وسيله موسيقي‌مونه. درستش اينه كه از واژه "رود" براي اشاره به وسيله موسيقي استفاده كنيم. بنابراين بجاي اينكه بگيم سازم ناكوكه درستش اينه كه بگيم رودم ناسازه.

غير از مامان كه گرماي زندگيمو از وجود آكنده از مهر و فرشته‌وش اون مي‌گيرم، حس حضور داشتن انساني مثل استادكياني هم بهم اين اميد رو ميده كه هنوز آدمهاي بزرگي كه نفس اهورايي توي كلام و كردارشون موج ميزنه وجود دارن. آخه اين روزها خيلي چيزها داره از دست ميره....

|  ||  1:55 AM

Saturday, April 10, 2004

● داد و بيداد صبح با مالي‌چي‌ها، باعث شد Resource هاي خودمم بيخودي حروم بشه. ولي آخه خيلي عصباني بودم از دستشون. با اينكه مي‌دونم كه باز هم حق رو به جانب خودشون ميدونن ولي عوضش ديگه راحت شدم. ديگه بدوبدوهاش ميمونه واسه خودشون. تلنگر خوبي هم براي خودم شد كه روي بنايي كه پايه‌اش ويرانه، آجر نچينم.

كلاس شاهنامه امروز همراه بود با شيريني و كادويي و لباسهاي رنگي بچه‌هاي بنياد و كلي جنب و جوش و سر وصدا. آخه زادروز استاد جنيدي بود. داستان تقلبي گشتاسپ هم تموم شد و رسيديم به پادشاهي لهراسپ.
طبق نظر استاد جنيدي، بخشي از شاهنامه كه مربوط به داستان گشتاسپ ميشه، از سروده‌هاي فردوسي نيست منتها بوسيله يه آدم آگاه به تاريخ ايران و با ابياتي سست و كم‌صلابت به شاهنامه افزوده شده. اصل داستان در تاريخ وجود داره و حتي در كتيبه‌ها هم هست كه گشتاسپ-يعني گروهي از آرياييان- زماني به روم -اروپاي فعلي- مهاجرت كرده و در اونجا آهنگري ميكرده. ولي اين چيزها در شاهنامه ذكر نشده. شايد بخاطر اينكه جنبه حماسي نداشته.

اولين جلسه بعد از عيد بود كه بچه‌ها رو ميديدم. هر كي منو مي‌ديد ميگفت چقدر لاغر شدي. چقدر صورتت آب رفته. همه ميرن تعطيلات عيد تپل ميشن تو چرا اينجوري شدي؟
اگه ميدونستن كه توي اين مدت چي بر من گذشته اين حرفا رو نمي‌زدن.

بعد از كلاس تا حدوداي هشت و نيم شب دنبال خونه بودم توي بنگاهها. خونه خريدن واقعاً كفش پولادين مي‌خواد. سه چهار تا خونه رو رسيدم كه ببينم، آدرس سه چهارتاي ديگه رو هم گرفتم كه فردا برم ببينم.بعضي‌هاش محله و كوچه‌اش جالب نبود بعضي‌هاش توش مقبول نمي‌افتاد.خدا به داد هرگونهSubjectي برسه كه بخواد مورد انتخاب سلطان‌بانو واقع بشه. از كفش و لباس و كلاه بگير تا خونه و آپارتمان.

سودابه امشب خونه رو مثل دسته گل كرده. فقط بايد برم الان ظرفا رو بشورم كه همه جاي خونه ميزون بشه. هر چند كه خيلي خيلي خسته‌ام.

|  ||  11:44 AM

● مدتيه كه فكر خريد يه دوچرخه و رفت و آمد با اون ذهنم رو قلقلك ميده. اولش پيش خودم مي گفتم باهاش بيام اداره وصبحها توي پاركينگ اداره پاركش كنم. بعدش ديدم نه، با اداره نميشه از اين شوخي ها كرد. اونايي كه صاف ميرن و صاف ميان، باز براشون داستان سرايي ميكنن و توي مسائل شغلي اذيتشون ميكنن. چه رسد به اين كه يه سوژه به اين تابلويي هم بدي دستشون. مديرعامل هم تريپش به تحمل اين جور حركتهاي خلاقانه نمي خوره!
ولي داشتن يه دوچرخه بيرون از اداره براي رفت و آمد خيلي راحتم ميكنه. ضمن اينكه توي هواي معتدل بهار خيلي هم لذت بخشه. بعضيا ميگن توي سربالايي ممكنه كم بياري . از طرفي ركاب زدن باعث جذب عميق دود توسط ريه ها ميشه و همون بهتر كه توي تهران آدم زياد تحرك تنفسي نداشته باشه. مسير مشخصي هم براي عبور دوچرخه در سطح شهر وجود نداره و آدم بعضي جاها احتمالاً توي دست و پاي مردم و لاي چرخ ماشينا گير ميفته.

يه دختري رو پارسال توي مسير طالقاني ميديدم كه با دوچرخه رفت و آمد مي كرد . ملت همه چشمهاشون چهارتا ميشد وقتي اون بنده خدا رد ميشد. توي دلم بهش آفرين ميگفتم از اينكه كاري رو كه بنظر خودش درست ميرسيد انجام ميداد و به حرف و فكر ديگران هم كاري نداشت. الان مدتيه كه اصلا پيداش نيست. نمي دونم چي شده. يا مسير رفت و آمدش عوض شده و من نمي بينمش يا اينكه از دوچرخه سوار شدن به دلايل معلوم و نامعلوم منصرف شده.

هر چيز نامانوسي بعد از يه مدت اگه ادامه پيدا كنه و توسط تعدادي از افراد بطور مستمر انجام بشه، عادي ميشه.
ببينم كي بالاخره تصميم قطعي مو مي گيرم. واقعاً جاي تاسف داره كه توي جامعه اي زندگي مي كنم كه براي عملي كردن تصميم به اين سادگي و بي اهميتي بايد اينهمه فكر كنم.
اگه دختر نبودم، با وجود همه مشكلاتي كه مربوط به ترافيك و آلودگي هوا و سيستم طراحي خيابونها و حمل و نقل شهري ميشه، يك لحظه هم در خريد دوچرخه و سوار شدنش ترديد نمي كردم.

|  ||  4:28 AM

● ذرات وقتي وجود دارند كه بتوان آنها را "مشاهده" كرد.

بحث جالب ديشب مسعود باعث شد كه امروز چند تا مقاله در مورد فيزيك كوانتوم و گربه شرودينگر و تاويل هاي مختلفي كه از اون وجود داره بخونم.

شرودينگر گربه اي رو توي يه جعبه در بسته قرار ميده. توي اين جعبه يه اسلحه كشنده كه ماشه اي حساس داره و يك اتم راديواكتيو هم قرار داره.
احتمال اينكه اتم راديواكتيو درمدت يك ساعت از خودش پرتويي ساطع كنه ۵۰ درصده . اگه اتم راديواكتيو تجزيه بشه، انرژي آزاد شده در اين فرآيند، ماشه اسلحه رو مي كشه. ميشه گفت بعد از گذشت يك ساعت با برداشتن در جعبه ميشه فهميد آيا گربه زنده است يا مرده.
اما شرودينگر نظر ديگه اي داره. اون مي گه عجله نكنيد. طبق قواعد مكانيك كوانتوم، گربه تا زماني كه كسي در جعبه را باز نكرده و مشاهده اي انجام نداده، در حال زنده و مرده قرار داره.
اين مفهوم در مكانيك كوانتوم به عنوان اصل بر هم نهي كوانتومي Quantum SuperPosition ناميده ميشه. "

اين چند تا جمله رو از روزنامه همشهري Paste كردم. بقيه اش رو از اينجا مي تونين بخونين.
اين لينك هم جالبه.

|  ||  2:47 AM

● حسابي اعصابمو بهم ريخت اين سيستم مالي. رفتن خودسر سيستم خريدن با معماري عهد بوق. دمب دقيقه هم نياز به نصب مجدد پيدا مي كنه روي شونصدتا كلاينت. آخه الان كه Net. و سيستم نويسي تحت وب راه افتاده، كي ميره سراغ سيستمهاي كلاينت/سروري كه حتي روي كلاينتها يه نسخه از SQL هم بايد نصب بشه.

|  ||  2:26 AM

Friday, April 09, 2004

● تا دير نشده بگم كه اين هفته سه‌شنبه، 25 فروردين دفتر پژوهشهاي فرهنگي به مناسبت دويستمين سالگرد درگذشت كانت، يه سمينار در خانه هنرمندان ايران برگزار ميكنه. عنوان سخنرانيهاش به اين ترتيبه:

1- زيبايي شناسي کانت: مرتضي قاسم پور
2- فلسفه سياسي کانت: رامين جهانبگلو
3- فلسفه اخلاق کانت: محمد ضيمران

آدرس رو هم اگه بخواهين:
خانه هنرمندان ايران: طالقاني. بعد از ايرانشهر. شهيد موسوي شمالي(فرصت). باغ هنر
تلفنش: 8310785
سمينارهاي دفتر پژوهشهاي فرهنگي معمولا مفيد و قابل استفاده است. پارسال هم كه ده شب با تاريخ ايران و مروري بر هگل يا پيرارسال كه انديشه فلسفي در جهان امروز رو برگزار كرده بود، خيلي خوب بود.
ساعتشو يادم رفت بگم: 17:30 تا 20 .

|  ||  2:07 AM

● امروز كه جمعه است بايد به كارهاي عقب افتاده‌ام برسم. صبح رو با شستشوي 2تا روبالشي و روتشكي شروع كردم. بايد بگم كه مامان يكي از اون ماشين لباسشويي‌ها رو بياره تهران. اينجوري لباس شستن هم سخته هم وقتگير.
امروز بايد يه خورده CCNA بخونم. اگه يه جلسه چهارساعته‌اش رو هم دقيق بخونم خيلي خوبه. ديروز كه قرار بود امتحان داشته باشيم، خوشبختانه استاد يادش نبود و به خير گذشت. موسسه آرينا موسسه خوبيه. علاوه بر كتاب، صداي هر جلسه استاد رو هم با ركوردر‌هاي ديجيتال ضبط مي‌كنه و در انتهاي همون جلسه بهمون ميده. شانس خوبي آوردم كه تونستم توي اين دوره شركت كنم. دست شركتمون درد نكنه!
دكتر مهرپويا از آدمهاي كمياب شبكه كار و سيسكوكار ايرانه. جالب اينجاست كه پزشك فارغ‌التحصيل از دانشگاه خودمونه ولي از سال 71 -احتمالاً از رو علاقه- اومده توكار كامپيوتر و شبكه و تونسته اينقدر رشد كنه و جزء گره‌گشايان و مشاوران سطح بالاي موسسات دولتي و غيردولتي بشه. البته با حق مشاوره و دستمزد‌هاي آنچناني.
يكي از بچه‌هاي پتروشيمي بندرامام مي‌گفت كه شركت ما وقتي مي‌خواست اساسنامه جذب مشاور رو تهيه كنه، توي بندي از اساسنامه كه تحصيلات حداقل فوق ليسانس كامپيوتر رو براي مشاور الزامي مي‌كرد، اضافه كردند: به استثناي دكتر افشين مهرپويا.
در هرحال باعث خوشحاليه كه هنوز همچين آدمي از ايران فرار نكرده.
امروز دلم مي‌خواست برم سنگ نوردي . آقاي بهره‌ور مي‌گفت يه كوهنورد معمولاً پايين تنه قوي داره و با سنگ نوردي بالاتنه‌اش رو هم بهتره كه تقويت كنه. ضمناً در بعضي از صعودها اگه بلد باشي به صخره‌ها بچسبي و رد بشي، ديگه لازم نيست دور بزني و مسيرتو دورتر كني. ضمن اينكه سنگ نوردي از اون ورزشهاييه كه آدم در حال انجام اون، به هيچ چيز ديگه توي اين دنيا فكر نميكنه و مجبوره كه صد‌در‌صد حواسش رو متمركز كنه روي دست و پا و سنگ.
كارهاي زياد ديگه‌اي هم دارم كه نمي‌دونم امروز برسم انجامشون بدم يا نه.
كارمنديه و يه آخر هفته !


صبح است ساقيا قدحي پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب
ما را زجام بادهء گلگون خراب كن

|  ||  12:30 AM

Thursday, April 08, 2004

امان از دوست ناباب!
مثل همه آدمهاي خوب و مثبت اين دنيا كه از شر دوستان ناباب كارشون به ناپرهيزي‌ كشيده ميشه، ما هم از باد انتقادها و وسوسه‌هاي ليلا خانوم در امان نمونديم و مجبور شديم براي رهايي از اين اتهام كه آدم نمي‌تونه با وبلاگت ارتباط نزديك برقرار كنه اين وبلاگ رو راه بندازيم و سر مبارك شما رو هم درد بياريم.
آخه پيش از اين، يه جاي ديگه‌اي همين نزديكيها، يه چيزايي براي دلخوشي خودمون مي‌نوشتيم. ولي حالا ديگه بايد براي اداي احترام از سوي كهتران به مهتران هم كه شده يه خورده بيشتر و شايد نزديكتر بنويسيم. چرا كه از قديم ميگن: حرف شنيدن ادب است.
با اينكه زياد اهل نوشتن و حرف زدن نيستم ولي شايد اين وبلاگ مقدمه خوبي باشه براي يك زن ايراني كه عادت كرده از كودكي خودشو با چاقوي خودسانسوري قلع و قمع كنه و انديشه و احساسشو به قيمت زنده نگهداشتن بعضي از جنبه‌هاي متعفن عرفي، زير خروارها بايد و نبايد/شايد و نشايد، مدفون كنه . شايد بهتر بود بجاي زن ايراني فقط ميگفتم ايراني، چونكه هر ايراني، چه زن و چه مرد در سرزميني زندگي كرده كه نميدونم-شايد- بخاطر برخورداري از بعضي مواهب طبيعي همواره در معرض تعرض و حمله انسانهاي بيرون از اين سرزمين بوده و بناچار براي حفظ جان خود و حفظ زندگي و اعتقادات و آيين‌ها و خيلي چيزهاي ديگه مجبور به پنهان كردن بخشهايي از شخصيت واقعي‌اش بوده. البته شرايط اجتماعي و سياسي حاكم بر جامعه ايراني و فاصله‌ اين جامعه با دموكراسي نبايد از قلم بيفته.
ولي به هرحال زن ايراني دردهاي ديگري رو هم در خورجين كهنسال خودش حمل ميكنه كه مجال ديگه‌اي براي شرح و تفسير مي‌طلبه.
نميدونم توي اين وبلاگ از چي قراره بنويسم. سبك و سياق نوشتن، آيينهاي نگارش و دستور و اين جور چيزها هم هنوز برام مشخص نيست. فعلا از كارها و اتفاقات روزمره شروع ميكنم كه اگه به درد هيچ‌كس نخوره، دست‌كم به درد خودم ميخوره و مي‌تونم يه آرشيو ديگه از چگونگي تباه كردن لحظه‌هاي گرانقيمت عمر گرانمايه براي خودم داشته باشم و چند سال ديگه -اگه بلاگر سرويسشو تعطيل نكنه- بيام سراغش و بخونم و بخندم.

|  ||  2:17 PM

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?