سلطان‌بانو

Wednesday, August 18, 2004

● برای مطالعه حکمت و فرهنگ کهن شرقی باید مهمترین منابع اونو بشناسیم. بخشی از این منابع، به فرهنگ، تاریخ و حکمت ایران و هند مربوط میشه که بطور خلاصه ازشون نام می برم:

منابع هندی:

وداها که قدیمی ترین اثر به زبان سانسکریته
شامل:
ریگ ودا: بیش از 1000 سرود خطاب به خدایان کهن آریایی است
یاجورودا: منثور است و تکمیل کننده دعاهای ریگ ودا
سامه ودا: سرودهای برهمنان موقع قربانی و نیایش
اثروه ودا: افسون و سحر و جادو و شفای بیماران
اوپانیشادها: مجموعه جدیدتر ادبیات ودایی و شامل دعاهاست
مهابهاراتا: مربوط به خدایان دوران متاخرترست
پورانا: داستانهای باستانی است

منابع اوستایی:

اوستا در ابتدا 1200 بخش داشت که در زمان ساسانی 21 نسک از اون باقی بود و امروز پنج کتاب بیشتر ازش باقی نمونده
یسنا(72 "ها") شامل سرودها و دعاهای دینی است. ضمناً 17 فصل از یسنا که به "گاهان" یا "گاتها" معروفه ، سروده های خود زرتشته
ویسپرد: 24 "کرده" یا فصل داره که از ملحقات یسناست
یشتها شامل 21 یشت میشه که سرودهایی خطاب به خدایان باستانیه
وندیداد یا ویدیوداد شامل 22 فرگرد میشه که آیینهای عملی زندگی زرتشتی رو در خود داره
خرده اوستا: خلاصهء اوستای دوره ساسانیه و مجموعه ای از دعاها و نیایشهاست
◊ نیرنگستان◊ هیربدستان◊ هادخت نسک از منابع جانبی اوستاییه

منابع پهلوی:

دینکرد: 9 کتاب بوده که کتاب 1 و 2 و بخشی از 3 از بین رفته. کتابی اسطوره ایه
بندهشن: تاریخ اساطیری از پیشدادیان تا زمان تازیان رو در بر داره
گزیده های زادسپرم: در مورد آفرینش، ظهور زرتشت و رستاخیز و پایان جهانه
روایات پهلوی: دربارهء آداب و رسوم دینی، آفرینش آسمان، جمشید، گرشاسب و مشیه و مشیانه است
◊ دادستان مینوی خرد، زندوهومن یسن، دادستان دینیگ، یادگار جاماسبی، شهرستانهای ایران، کارنامه اردشیر بابکان،... از منابع جانبی پهلویه

منابع عربی و فارسی:

تاریخ طبری، تاریخ بلعمی، مروج الذهب مسعودی، سنی ملواک الارض و الابنیاء، اثر حمزه اصفهانی، تاریخ یعقوبی، غررالاخبار ملوک الفرس و سیرهم یا شاهنامهء کهن، اثر ثعالبی،...

متون فارسی و زرتشتی:

کتاب صد در نثر، صد در بندهش، روایات داراب هرمزدیار،...

|  ||  4:14 AM

Tuesday, August 17, 2004

● رقصي چنین میانهء میدانم آرزوست




|  ||  2:19 AM

Monday, August 09, 2004

خاطره داشت از آرامش عجیب مادر بعد از زاییدن بچه اش میگفت. از احساس سبکی و فرو ریختن همه دردها و گره ها. از میل به خوابیدنی عمیق. از هجوم مهر به وجودش بخاطر اون موجود کوچیک تپنده. از احساس دوباره متولد شدن ....
و من غرق شده بودم در نیروی مبهم هستی ....

|  ||  10:00 PM

Saturday, August 07, 2004

● دیروز غروب کلاس زبان پهلوی مو نرفتم و بجاش رفتم کابینت آشپزخونهء خونهء جدیدو سفارش دادم. بعدش هم رفتم تئاتر دخمهء شیرین به کارگردانی قطب الدین صادقی.
با توجه به آوازه ای که قطب الدین صادقی بین اهل کتاب پیدا کرده، خیلی خیلی انتظارم از این تئاتر بیشتر بود.
وقتی پارسال کتاب سیمای دو زن نوشتهء سعیدی سیرجانی رو می خوندم، چنان تصویر باشکوه و قدرتمندی از شخصیت شیرین در ذهنم شکل گرفته بود که با خودم گفتم ای کاش این تئاتر رو ندیده بودم.



با اینکه بعضی از گفتگوها (دیالوگها) از نظر محتوا تاثیر گذار بود و صادقی با همهء توانش سعی کرده بود با تصویری که از شیرین بعنوان یک زن راستین ارائه میده حق مطلب رو ادا کنه ولی در انتخاب بازیگرانش و کارگردانی اونها به شدت دچار ضعف بود.
مثلاٌ بنظرم اصلاٌ لازم نبود که شیرین با اون صدای کلفت غیر واقعی بپره وسط صحنه. بهتر بود عصبانیت خودشو از شیرویه بخاطر کشتن خسرو با همون صدای عصبانیت واقعی و شخصی خودش بیان میکرد تا اینطور تداعی نشه که زن وقتی زن واقعیه که صدای کلفت داشته باشه و ادای مردها رو دربیاره!
یا مثلاٌ چهره و آرایش لباس و حرکات بدنی باربد بیشتر شبیه دلقک های دربار بود تا یک خنیاگر بزرگ که نمایندهء نواختن موسیقی ارزشمند و متفکرانهء ایران زمینه.










سرکشی بی مزه و چند ثانیه ای اون موبد جوان از دین بهی در انتهای داستان، صحنهء یکنواخت اجرا، صدای گوشخراش طبل و سنج، واژه سازیهای نادرستی مثل "مردمان مرگمند"، ادای نادرست واژه هایی مثل "بستور"، "باربد"، بنظر من از زیبایی و صلابت کار کم کرده بود.
















به هر حال باید به صادقی خسته نباشید گفت.
راستش با دیدن این کار، فهمیدم که بهرام بیضایی چه گنجینهء کمیاب و کم نظیر و شاید بی نظیریه و ما چقدر باید برای حمایت معنوی از این نابغهء نمایشنامه نویسی و کارگردانی کشورمون همت کنیم و بهش انگیزه بدیم که از اینی که هست بهتر بشه. دوست ندارم از شخصیتش بت بسازم و طبق عادت دیرینمون اونو تا حد تقدس بالا ببرم. ولی هر چی بیشتر تئاتر می بینم و نمایشنامه و فیلمنامه می خونم، کمتر به افرادی با قدرت قلم، اندیشه، خلاقیت و هنر اون برمیخورم.


عکسها رو از سایت کاپوچینو برداشتم.

|  ||  11:02 AM

● ظاهراً همه دوستان بسيج شدن كه سلطان بانو رو به راه راست هدايت كنن. خدا به همهء هاديان و ناصحان عالم، نيرو بده و به سلطان بانو صبر جميل !

|  ||  4:44 AM

● دیروز رحمان می گفت: من کسی هستم که در ازدواجم سنت شکنی کردم. من نخواستم که مراسم عروسی بگیرم و نگرفتم. دوستهام بهم می گفتند تو نمی تونی. ولی من تونستم !

فرانک، همسر رحمان بود که بی صدا کنارم نشسته بود و به شوهرش نگاه می کرد ....

|  ||  4:36 AM

● وقتی مرد باشی، توی ایران هم زندگی کنی و پشتت به قانون، به عرف و به شرع گرم باشه حق داری که باد به غب غبت بندازی و سرتو بالا بگیری و سینه هاتو جلو بدی و توی خیابون خلط به زمین بپاشی. حق داری که با اعتماد به نفس و طمانینه و آرامش، تئوری های ذهنی ات رو یکی یکی از دهنت بیرون بدی و زنهای روبروت رو که با دیدن پایمال شدن حقوق بدیهی و انسانی شون هر روز و هر لحظه آب دهن تلخ از گلو پایین میدن، موجوداتی ببینی که راه مبارزه کردن رو بلد نیستند.

قبول دارم که توی مملکتی زندگی می کنیم که همهء آدمهاش چه زن و چه مرد از استانداردهای کلی زندگی اجتماعی محرومند ولی فکرشو بکن که با اینهمه محرومیتهای همگانی، باز هم چند Level بیشتر محروم باشی و بخشی از همون یه ذره حقوق باقی مونده ات رو هم بازیچهء دست سلیقهء این و اون ببینی.

اگه خیلی علاقمند به دفاع از حقوق پایمال شدهء زنهای کشورت هستي سعی کن که خودتو با همهء وجودت جای یه زن ایرانی بذاری. زنی که حقوق طبیعی و انسانیشو خوب میشناسه. میخواد مثل یه انسان آزاد زندگی کنه ولی اینهمه بیعدالتی و خط قرمز قانونی، شرعی و عرفی سر راهش می بینه.
اگه خودتو واقعاً جای اون بذاری، چیزهایی رو لمس می کني که الان خوابشو هم نمی بیني.

|  ||  3:41 AM

Thursday, August 05, 2004




امروز بعد از ظهر رفتم مراسم سالگرد قمرالملوك وزيري . سه شنبه هم براي ديدن فيلم مستند زندگي قمر رفتم خانه هنرمندان. كلي عكس گرفتم كه مفصل در مورد اين دو تا مراسم اينجا مي نويسم.


نمی توان از قمر گفت و علاوه بر هنرش، از انسانیت او یاد نکرد.
بینش اجتماعی، مردم دوستی، سخاوت و فروتنی را تمامی معاصران او از صفات قمر دانسته اند. هرگز به هنرش خیانت نکرد و آنرا نه تنها بندهء دینار و درهم نکرد بلکه از آن در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خود استفاده کرد.
آنچه که قمر را بی مرگ و جاودان می سازد، پیوند هنرمندانه ایست که میان هویت مبارزاتی، جنسیتی، عاطفی و هنری خویش ایجاد کرد.



|  ||  1:25 PM

● پنج شنبه هفته پيش با نسرين و فرشته رفتيم روستاي گرمابدر تا وضعيت يكي ديگه از آبخيزهاي حوزه لتيان رو بررسي كنيم. باز هم اشغال حريم رودخونه، ساخت و سازهاي غيرمجاز و تصرف طبيعتي كه متعلق به همه ملته قدم به قدم ديده ميشد. از حدود 3 كيلومتر جاده بعد از ميدون اصلي فشم 70 درصد چشم انداز رودخونه با نرده هاي ايرانيت دار پوشونده شده بود. بعد از كلي صحنه تاسف برانگيز، به اتاقك محيط بانان گرمابدر رسيديم. رفتيم و براي بدست آوردن اطلاعات مستندتر خودمونو و فعاليتهامونو به دو تا محيط باني كه از اون بخش از البرز مركزي محافظت مي كردند معرفي كرديم. بنده خداها چقدر دلشون پر بود از روند طولاني رسيدگي قوه قضاييه به تخلفات تصرف كنندگان و ويلا سازان خوش اشتها. آقاهه همونطور كه به پرسشهامون جواب ميداد، بخش هاي مختلف البرز رو هم نشونمون ميداد. مي گفت با اينكه ميريم و مچ ساختمون سازها رو مي گيريم و ساختمون در حال ساختشونو تخريب مي كنيم‏، باز بعد از چند روز مي بينيم يواشكي شروع به ساخت كرده ان. با كلك هاي مختلف يا با پارتي بازي ميرن و مجوز ساخت مي گيرن.

مي گفت ما فقط زورمون به اين پايين دستي ها ميرسه كه جلوشونو بگيريم و به آقايون كله گنده مملكتي كه در مرتفع ترين و خوش آب و هواترين نقاط كه جزء زمينهاي ملي اين مردمه، برج ميسازن چيزي نمي تونيم بگيم.
هر چه بگندد نمكش مي زنند / واي به روزي كه بگندد نمك

نسرين فيلم و عكس از منطقه مي گرفت و محيط بانه از آلودگي هايي كه در اثر ريختن زباله و فاضلاب به رودخونه ايجاد ميشد و وارد شدن اونها به سد لتيان مي گفت.
ضمناُ مي گفت زباله هاي هتل ايستگاه هفت توچال زمستونها با بهمن مياد به اين سمت البرز و علاوه براينكه بوي تعفنش منطقه رو ميگيره، مثل سم راه ميفته و وارد سد لتيان ميشه.
جاده كشي مسير اين قسمت آزادراه تهران شمال هم بعد از سركار اومدن خانم ابتكار ظاهرا متوقف شده.
يه جايي رسيديم كه نسرين بلافاصله متوجه غير عادي بودن شكل كوه شد. وقتي پرسيد، فهميديم كه اونجا در اثر انفجارهايي كه به طور مصنوعي براي غارت آثار باستاني اون منطقه ايجاد كرده ان به اون شكل دراومده.
اينطور كه معلومه تا سه چهار سال ديگه چيزي از طبيعت البرز مركزي باقي نميمونه. نسرين مي گفت بعضي از كشورهاي غربي هم اين روند رو طي كردند و بعد متوجه اهميت كنترل و حفظ منابع طبيعي شون شدند ولي ما داريم تجربه هاي ديگران رو دوباره تجربه مي كنيم و اين وسط بخشي از طبيعتمونو از دست ميديم كه تا ميليونها سال ديگه برگشت پذير نيستند.

خبر اين سفرمونو بزودي ميذارم اينجا:
www.earthwatchers.org

|  ||  1:21 PM

Wednesday, August 04, 2004

● راستی یادم رفت بگم که حدود یک ماه پیش رفتم میدون رازی برای انتخاب یه دوچرخه باشخصیت و خانواده دار!
صبح جمعه از ساعت ده و نیم تا دو بعد از ظهراونجا بودم و دوچرخه مغازه ها و دوچرخه های دست دومی که ملت میاوردند برای فروش رو تماشا میکردم. قصدم خرید دوچرخه دست اول نبود چون یه دوچرخه خوب دست اول خیلی گرون درمیومد. می خواستم توی دوچرخه های دست دوم فروشی مردم، یه خارجی شو انتخاب کنم.
فهمیدم که باید به آثار شکستگی و جوش خوردگی میله های بدنه، به سالم بودن دنده ها و فنرها و اتصالات و لنگی نداشتن چرخها توجه کنم. ضمنا اینطور که متوجه شدم، دوچرخه هایی که میله جلوی زینشون قوس داره بخاطر راحتی سوار و پیاده شدن از جلو، برای خانمها توصیه میشه! تمایز جنسیتی در ساخت دوچرخه هم وجود داره.
راسته دوچرخه فروشها در هر دو سمت خیابون رازی بود و من هر نیم ساعت یکبار به یک ور خیابون می رفتم.
روسری ام و دستکش ام و کلاهم سفید بود و مانتوم کرمی. خلاصه يه كمي تابلو بودم. ولی خوشبختانه مغازه دارها مثل اینکه جدیت منو در ورانداز کردن دوچرخه ها جدی گرفته بودند و فقط سعی میکردند با برشمردن مزایا و محاسن دوچرخه های باد کرده شون منو وارد مغازه هاشون بکنند.
بعد از کلی الاف شدن و نیافتن دوچرخه مورد نظر، از بین دوچرخه های دست اول یکی بنظرم بد نیومد. 35000 تومن معامله اش کردم و باهاش به سمت میدون انقلاب رکاب زدم. خواستم یه تخمینی از میزان جلب توجه مردم هم بزنم، دیدم بیشتر، پسرهای نوجوون هستند که کله شون مسیر حرکت منو جارو میکنه. بعضی از مردها هم با کمی تعجب نگاهم می کردند. زنها و دخترها زیاد توجه نمی کردند. هی عمدا از جلوی دخترها ویراژ می رفتم که ببینند که دوچرخه سوار شدن عجیب نیست. زشت نیست. میتونه خیلی عادی باشه. آرزو می کردم با دیدن من دست کم توی ذهن یکی شون جرقه دوچرخه سوار شدن زده بشه. تا این تابوی لعنتی بشکنه.
خلاصه خیلی کیف داشت. بعد از اینهمه سال...
یاد اون دورانی افتاده بودم که 12 سالم بود و تابستونا می رفتیم شمال و من توی کوچه های اطراف خونه مادر بزرگم شونصد بار دور می زدم.
ولی هر چی بیشتر می رفتم احساس می کردم آهنهای این دوچرخه هه صدا میده و دنده اش خوب عوض نمیشه. حس کردم اون استحکامی که مد نظرمه نداره و احتمالا نتونه مثلا تا پای گلاب دره منو ببره.
بنابراین بعد از چند ثانیه سبک و سنگین در حال رکاب زدن، دور زدم، برگشتم و پسش دادم. فروشنده هم همونطور که انتظار می رفت یه کمی غرولند کرد ولی پولمو پس داد.
بعد از اون باز حدود یک ساعت دیگه اونورا پرسه زدم. دو تا مورد نسبتا خوب پیدا کردم که دو نفر زودتر از من مشتری شون شدند. بنابر این در کمال خستگی دست از پا درازتر و با کوله باری از تجربه!! برگشتم خونه.

خلاصه اینکه سلطان بانو هنوز دوچرخه نداره!

|  ||  5:00 AM

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?