Monday, June 27, 2005
● مهم نيست كه انقدر دير به صرافت افتادي كه بايد كاري رو انجام بدي. مهم اينه كه وقتي فهميدي، ديگه معطلش نكني.
Monday, June 20, 2005
● هشت سال پیش یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری با حرفهای تند و افراطیش و سخن از جداکردن زنها و مردها باعث شد مردم برای رای نیاوردنش به کاندیدایی که حرفای خوب خوب میزد رای بدن و اون "
نه بزرگ" رو با صدای بلند و قاطع اعلام کنن.
امسال هم یه کاندیدای آشنا در کنار یه اصولگرای خفن -که واژهء "اصل" رو به چالش کشیده(!)، که قول داده دانشگاهها, آسانسورها, خیابونها و کلاً مملکت رو جداسازی کنه تا مردم حفظ و صیانت بشن(!) و همهء NGO ها تعطيل بشن و فقط يه NGO بنام "بسيج" وجود داشته باشه، كه درختا هم قطع بشه تا گره ترافیک تهران باز بشه- قرار گرفته تا باز مردم یه
نه بزرگ دیگه فریاد کنن
تا بازی همچنان ادامه داشته باشه...
Saturday, June 18, 2005
● صداي دلنواز سنتور مجيد كياني، پنج شنبه اي سالن اصلي فرهنگسراي نياوران رو تسخير كرده بود. استاد كياني بعد از ارائهء يه پژوهش دربارهء مولفه هاي معنوي در موسيقي دستگاهي ايران، آواز ديوونه كنندهء بيات كرد و بخشي از رِنگ سحر آميز شهرآشوب رو اجرا كرد. بعد از اون با مكثي كوتاه، دستهاي پر انرژيش، صداي كريستالي برخورد مضرابها با سيمهاي سنتور رو با نغمه هاي دستگاه همايون كه از اون بعنوان نماد عاشق و معشوق ياد مي كنن، تو فضاي سالن جاري كرد.
جاي شما خالي بود!
Friday, June 17, 2005
● زلال ترين لبخند، لبخند اولين ديدار صبحگاهي آدم هاست. باور كن: هيچ سوگندي متقاعد كننده تر از اين لبخند نيست.
(احمد شاملو)
از هياهوي بسيار براي هيچ
Wednesday, June 15, 2005
● هر آدمي حتي با ضريب هوشي زير متوسط كه توي ايران زندگي ميكنه مي فهمه که انتخابات در جمهوري اسلامي انتخابات نيست. براي اينكه انتخابات توي دل آزادي معني داره. وقتي از انتخابات واقعي صحبت ميشه به اين معنيه که در جامعه آزادي بيان ، آزادي نوشتار و آزادي احزاب وجود داره و همهء شهرونداي جامعه، بدون توجه به جنس، مذهب، عقيده و پايگاه اجتماعيشون حق نامزد شدن دارن. توي نظام اسلامي ايران نه تنها آزادي گفتار، مطبوعات و احزاب وجود نداره، بلکه حق نامزد شدن هم از آدما گرفته شده و بعهده ولي فقيه و شوراي نگهبان گذاشته شده! حكومت ايران در سطح جهاني و داخلي توي شرايط بحراني به سر ميبره و اگه بتونه انتخابات نهمين دورهء رياست جمهوري رو با آراء بالا برگزار كنه، با ادعاي مشروعيت، از اون بعنوان وسيله اي براي كم كردن فشار بين المللي استفاده ميكنه و سعي ميكنه خودشو -دست كم براي يه مدت كوتاه ديگه- از وضعيت بحراني نجات بده. امروز حكومت اسلامي به راي مردم براي قدرت نمايي احتياج داره و به هر شكلي كه شده تلاش ميكنه راي مردم به نفع كليت نظام به صندوق ها ريخته بشه.
● معاون اجرايي شوراي نگهبان، آقاي جهرمي، روز قبل از انتشار ليست کانديداهاي از صافي گذشته توي برنامهء گفت و گوي ويژه خبري شبکه 2، ميگه "زنان فاقد قدرت درک و تشخيص مصالح کشورند".
بايد از آقاي جهرمي ها پرسيد، به استناد کدوم داده ها ميشه نتيجه گرفت که زنان فاقد درک و تشخيص مصالح کشورن؟ چشماي كورتونو باز كنين و ببينين که توي تاريخ، مردها چه جوري با ندونم کاري هاشون سالها کشور رو عقب انداختن. يه نگاه به حاکميت مردسالارانهء ايران بندازين و ببينين که حاکميت 26 سالهء شما مردها، مملکتو به چه قهقرايي کشونده!
اگه زنها فاقد درک و تشخيص مصالح مملکتن و نمي تونن نامزد رياست جمهوري باشن، پس چرا از اونا مي خواهين که توي انتخابات شرکت کنن و از قوهء درک و تشخيصشون درجهت صلاح کشور استفاده کنن و به "کانديداي اصلح" راي بدن؟
Monday, June 13, 2005
● اشك، اولين و بي اختيارترين چيزيه كه با ديدن اين عكسها به سراغم مياد.
يك روز چك نكردن ايميل هام باعث شد از خبر تجمع اعتراضی بچه ها به نقض حقوق زنها در قانون اساسی كه جلوي دانشگاه تهران برگزار شد بي خبر بمونم.
● خنده داره! ارزشها رو هم به سود خودشون تعريف مي كنن. Virginity براي يه پسر تا پيش از ازدواج، يه ضد ارزش تلقي ميشه. توي جمع دوستاش مسخره ميشه و از اون بعنوان يه آدم بي عرضه و ضعيف و احمق نام برده ميشه. ولي دختري كه بخواد پيش از ازدواجش روابط جنسي داشته باشه، دختر بد، خراب و غير قابل اطمينانيه. يه همچين دختري تعهدش براي وفاداري به همسرش بعد از ازدواج كاملاً زير سؤاله! (آخه تهعد آقايون بعد از ازدواج تضمين تضمينه!)
تا زمانيكه مجردن و مي خوان ارتباط جنسي داشته باشن، از پردهء بكارت با صفت "لعنتي" ياد مي كنن. و چون توي پيدا كردن دختري كه باهاشون رابطه برقرار كنه و در عين حال توقع ازدواج و تعهد دائمي ازشون نداشته باشه دچار مشكل ميشن، داد سخن سر ميدن كه چرا دخترا ساختارها رو نميشكنن؟!
ولي براي ازدواج، همون پردهء لعنتي صفت مقدس پيدا مي كنه.
دنبال دختري ميگردن كه به قول معروف آفتاب مهتاب نديده باشه. "آخه پس تعهدش چي ميشه؟"!
قبل از ازدواج از دختر سند بكارت دريافت ميكنن.( بدون اينكه كسي ازخودشون سند بكارت بخواد!)اگه بعد از ازدواج هم بفهمن كه همسرشون ارتباط جنسي با كسي داشته، يا همه چي رو بهم مي زنن يا خون بپا مي كنن! يا در نجيبانه ترين حالت تا آخر زندگي مشتركشون اينو بعنوان يه بهونهء درست و حسابي و يه دست آويز بسيار موفق براي سركوفت زدن، خفيف كردن و گرفتن آزاديهاي همسرشون استفاده مي كنن.
بابا بهم ميگه: حساسيت نداشته باش! مرد تا قبل از ازدواج هر كاري كرده مهم نيست. بعد از ازدواجش مهمه!
Saturday, June 11, 2005
● بين اونهمه غرفه توي نمايشگاه محيط زيست امسال كه هركدومشون يه مدلي خنديدن به ريش من و شما و محيط زيست، فقط چند تا غرفه بودن كه ميشد بهشون بخاطر كارايي كه كردن خسته نباشيد گفت.
ديده بانان زمين امسال هم مثل پارسال همونقدر محكم و مصمم و با خورجيني از تلاشهاي پيگير، در نمايشگاه حضور پيدا كردن.
افشاي پر سروصداي آلودگيهاي نفتي شهر ري بوسيله اونا، باعث شد كه امسال پالايشگاه تهران 20 ميليارد تومن جريمه بشه. (اينكه چند درصد اين پول صرف آسيب ديده هاش ميشه بايد منتظر موند و ديد!) امسال توي غرفهء ديده بانان، ميشد نمونه هايي از زباله هاي سمي منطقه گيسي آبادان كه نصفشو توي تالاب شادگان تخليه كردن و روي بقيهء زميناش مدرسه ساختن، سبزيهاي آبياري شده با فاضلاب خالص تهران، خاك آلوده به نفت، خاك آلوده به سولفور سديم زميناي روستاي اسماعيل آباد كه براي مصارف كشاورزي بكار ميره رو ديد.
امسال كانون ديده بانان زمين از طرف هيات داوران نمايشگاه بعنوان
رتبه اول تشكلهاي غيردولتي زيست محيطي انتخاب شد. بابت اين قضيه به نسرين، طيبه، هنگامه، مينا، فرشته، طاهره، ليلا، مژگان و مهين تبريك ميگم و براشون سال پربار ديگه اي رو آرزو ميكنم.
عكسهاي امسال رو توي وب سايتشون ببينين.
اين نسرينه كه به زور جناب حجت (معاون سازمان محيط زيست) رو كه داشت بي تفاوت از كنار غرفه رد ميشد كشوند توي غرفه!
Wednesday, June 08, 2005
● چيزي كه روي در و ديوار تبريز بيش از هر چيز ديگه جلب توجه ميكرد، اعلاميه هاي فوت آدما بود. سايز كاغذهاش A3 بود. بيشتر از نصف فضاي پاييني اعلاميه با فاميلي هاي اقوام و دوستان و آشنايان و همسايه هاي كوچه اينوري و كسبهء خيابون اونوري و اصناف فلان چيز و گروه هاي كوهنوردي و تيم هاي فوتبال و اتحاديهء مثلاً كاميونداران و مداحان اهل بيت و حجج الاسلام ها و اهالي روستاهاي اطراف پر شده بود. براي يه مرده، چند نوع اعلاميه پيدا ميشد كه مثلاً يكي از طرف بچهء خواهر خانوم و اون يكي از طرف برادر زادهء طرف و فاميلاي ديگه -جدا جدا- چاپ شده بود و چوب درختاي بي دفاع بودن كه بار اين همه محبت بي ريا رو به دوش مي كشيدن.
توي تبريز (كه از نظر آذربايجاني هاي محترم افتخار همهء آفاق محسوب ميشه) زنها وقتی از دنیا میرن (زنده هاشونو کاری ندارم!) اینطوری معرفی میشن: بانو فرايضي، عيال محترم حاج رضاقلي خوارزمي، فرزند مرحوم كربلايي محمدجعفر فرايضي، مادر گرامي اميرعلي خوارزمي، زن برادر گرامي كربلايي مرتضي و حبيب اله خوارزمي، خواهرزادهء آقايان حاج بيوك آقا،حميد و مرحوم حاج اصغر فياضي، خواهر عزيز حاج احد فرايضي، خواهر زن محترمهء حاج محمود نصير ابدي، عمهء گرامي جعفر فرايضي، خالهء مهربان مقصود، حبيب و وحيد نصيري!
نه اينكه تو شهراي ديگه از اين خبرا نباشه. نه. توي تبريز اما ديگه به نهايت رسيده!
● توي تاكسي يه كارت با عكس مصطفي معين درمياره كه بده دستم. ازش نمي گيرم. بعد از چند ثانيه سكوت بهش ميگم تو خودت چرا طرفدارشي؟ ميگه من طرفدار رفسنجانيم! ميگم پس چرا توي ستاد معين فعاليت ميكني؟ ميگه براي اينكه اونجا بهتر پول ميدن!
ميگه از وضع فعلي مملكتم راضيم. مي خوام همينجور ثباتش حفظ بشه و روند پيش رونده شو همينطوري طي كنه. مطمئنم تا 5 سال ديگه اگه همينجور پيش بره ايران گلستون ميشه!
ميگم آره، مثلاً اگه روند قرارداداي نفتي همينطوري كه هست پيش بره، مي بينيم كه ايران چه گلستوني ميشه...
راننده تاكسي بلند بلند مي خنديد...
Monday, June 06, 2005
● سفر نافرجام به ارمنستان افتخار سياحت در شهر پراز مفاخر(!) تبريز رو نصيب سلطان بانو كرد. شهري كه توي اون، زن هاي سر به زير، بار معنايي ناموس ديگري بودن رو به دوش مي كشيدن و هويت اجتماعي اونها و مرزهاي بودنشون با معيارهاي مردهاي اطرافشون تعريف ميشد...
● گمرك ارمنستان پر شده بود از مسافرايي كه با مرز بستهء جلفا (براي ورود به نخجوان) روبرو شده بودن. كارمنداي گمرك ارمنستان كه روزي دو تا بيشتر مسافرو پاس نمي كردن، يه دفعه با 500-600 نفر ايراني مواجه شده بودن كه مي خواستن تعطيلات چند روزه رو بجاي عزاداري در وطن، به گشت و گذار در خاك همسايه هاي شمالي بپردازن. وضعيت عقب مونده و شرايط افتضاح و بدون امكانات گمرگ ارمنستان، باعث شده بود مسافرا كه توشون بچه هاي كوچيك هم به چشم مي خوردن، از 8 صبح تا حدوداي 8 شب معطل صدور ويزا بشن و گوشه كنار سالن گمرك روي زمين -گرسنه و با اعصاباي خورد- ساعتها منتظر باشن. دود سيگار و سر و صدا و هجومِ هر چند وقت يه بار آدما به سمت مامور ارمني كه مي خواست اسما رو بخونه، سردرد دِبشي رو هديه آورده بود. يكي از مسافرا كه آقاي 35 ساله اي بود به حالت تشنج و لرز -مثل بيماراي صرعي- روي زمين ولو شد و با آمبولانس به درمونگاهي كه نميدونم كجا بود بردنش. داخل كيف كمكهاي اوليهء پَرستاره كه اومده بود به آقاهه آمپول بزنه ديدني بود.
سر ظهر دو تا از كارمنداي گمرك چند تا جعبه نوشيدني (با الكل و بدون الكل) آوردن پشت نرده هاي اطراف ساختمون و دوستان ايراني هجوم آورده بودن و از پشت نرده ها در حاليكه روي سر و كول هم سوار بودن، چند تا چند تا مي خريدن و نوش جان مي كردن. هر چند وقت يه بار هم يكي از خانوماي كارمند با ميني ژوپ از طول سالن رد ميشد. توي اون چند ثانيه چشماي آقايون ديدني بود كه باندازهء يه بشقاب پلوخوري ميشد و مسير حركتشونو جارو ميكرد!
خلاصه اينكه از ويزاي سه روزه، يك روزش به اين ترتيب مصرف شده بود. نرخ كرايه تاكسي هاي ارمنستان از لب مرز تا ايروان بجاي 70 دلار يه دفه به 250 دلار رسيده بود و خيلي ها از جمله سلطان بانو رو با وجود 10 ساعت معطلي توي اون شرايط، از رفتن منصرف كرد.