سلطان‌بانو

Tuesday, July 26, 2005

● چشما و گوشامو زور ميزنم مي بندم تا اين روز مسخره تموم بشه. روز زن!

|  ||  9:05 PM

Saturday, July 23, 2005

● یه سی دی مَشت Selection رایت کردم که هر شب میشه باهاش به خواب ناز رفت!
آهنگ Lark از شوبرت, دو تا Adagio از Bach و Albinoni, یه موومان از یکی از سوناتهای Paganini, یکی از Noctornهای شوپن, فورالیزهء بتهون, یه Rhapsody مجار از فرانتس لیست, Turkish موتسارت, Spanish Romance با اجرای Narciso Yepes و بخشی از شهرزاد Korsakov.
کلاسیک غرب به همون اندازه زیباست که کلاسیک شرق.(البته اينجا واژهء كلاسيك رو به معناي عام بكار بردم نه به معناي موسيقي اروپاي غربي در سالهاي 1750 تا 1820 !)

|  ||  10:25 AM

● از اين بهتر نميشه. دکتر قاسمپور از اين سه شنبه به مدت دست کم چهار جلسه دربارهء پُست مدرنيسم صحبت ميکنه. فرصتيه که نبايد از دستش داد چون دوباره معلوم نيست که کي بياد ايران و اين کلاسو تکرار کنه. پاي صحبت هر کسي هم نميشه وقت گذاشت و نشست. Post Modernism يه بحث خاص فلسفي نيست که بگي رشته ام نيست, علاقه ندارم, به من ارتباطي پيدا نميکنه. وقتي يه گوشه چشمي ازش ديده و شنيده باشي مي فهمي که به همه چي حتي به طرز تلقي ات از بودنت ارتباط پيدا ميکنه. بد نمیشه اگه بتونم يه چيزايي از مطالب کلاس رو اينجا بنويسم.

|  ||  10:23 AM

Monday, July 18, 2005

● يه دايرهء سياه، دو تا space پشت سرش و بعد فشار انگشتا روي دكمه هاي keyboard و شروع....
امروز درست پا به پاي سپيده بيدار شدم. دوست داشتم آسمون چند ساعت تو همون وضعيت تاريك و روشن بمونه.زودتر از هميشه اومدم اداره و چند دقيقه با ويولون رفتم تو هپروت! روز جديد خوبي ميشه اگه بتوني چشماتو رو خيلي از چيزا ببندي.

|  ||  8:42 PM

Tuesday, July 12, 2005

● قلع و قمع هاي زنجيره اي جنگل ها و جنگل بانان ايران
امضا كنيد

برای فریاد اعتراض سردادن دیر هم شده ولی نباید بذاریم از این هم دیرتر بشه. ضمناً توي فراخوان روزنامهء شرق آدرس سايت اشتباهي نوشته شده.

|  ||  3:34 AM

Saturday, July 09, 2005

● دوباره غمم گرفته بود كه كولري كه تازه سرويسش كرده بوديم، خراب شده. رفتم پشت بوم ببينم چشه. پوشالا خشك خشك بودن. پمپش پمپاژ نمي كرد و صدايي كه ميداد بخاطر برخوردش به ديواره بود. تنظيمش كردم و خيالم راحت شد. چند تا مسخره بازي اينجوري ديگه هم مونده كه بايد يه فكري براشون بكنم. لولهء جاروبرقي كنده شده. فعلاً با چسب نواري وصله كرديمش. هود خراب شده و صداي خروس تازه بالغ ميده و بايد سرويس بشه. دستشويي آب ميده به طبق پاييني كه بايد برم دوغاب پيدا كنم و بعبارتي بندكشي كنم. همينروزاست كه صداي طبقه پاييني دربياد. (چه خوب ميشه اگه بتونم فرمول دوغاب و شيوهء بند كشي رو پيدا كنم تا مجبور نشم منت يه بنا رو بكشم بياد مثل پارسال سمبَل كنه بره). كابل كشي برق توي خونه هم ايراد پيدا كرده و فازش قطع شده. فعلاً با يه روز سركار نرفتن و دنبال برقكار راه افتادن و عوض كردن جاي فاز و نول توي كنتور اصلي و با گرفتن نول از راهرو برقو وصل كرديم ولي بايد يه فكر اساسي براش بكنم. براي خونهء جديد هم بايد برم خيابون سعدي هود بخرم و يكيو بيارم وصلش كنه. توي اين گرما دنبال اين كارا رفتن مصيبت عُظماست. قبول ندارين؟!

---
راستي اگه دوستايي كه كتاباي حرفه و فن و طرح كاد دبيرستانو تدوين مي كردن، به فكر مباركشون مي رسيد كه دخترا علاوه بر خياطي و بافتني و آشپزي و كودكياري و پسرا علاوه بر مكانيك و برق و نجاري و ساختمون سازي ممكنه براي رفع نيازهاي زندگيشون به تخصص هاي كتاباي جنس مقابلشون هم نياز داشته باشن و هميشه هم همه پيش مادرا و پدراشون زندگي نمي كنن يا ازدواج نمي كنن، اونوقت هم من و هم برادرم بهتر از اينا مي تونستيم وقتي تنها هستيم، از پسِ مشكلات روزمرهء زندگيمون بربيايم. (حالا فعلاً نمي خوام به تناقض اين جريان با مادهء پنج كنوانسيون رفع تبعيض از زنان كه به حذف و تعديل الگوها و كليشه هاي تبعيض آميز رفتاري توي كتاباي درسي و رسانه ها تاكيد مي كنه گير بدم!)

|  ||  4:43 AM

Friday, July 08, 2005

● سيگار برگِشو روشن کرد و آتيشو از لاي برگاي خشک و لوله شده کشيد تو حلقش. بغضِ تو گلوش حتي يه تلنگر هم لازم نداشت. خودش از چشماش ريخت بيرون.
چه جوري بايد آرومش مي کردم جز اينکه سکوت کنم و فقط کنارش بشينم. آورده بودمش نشونده بودمش روي نيمکتي که فضاي اطرافش براي خودم پر از آرامش و احساس امنيت و خاطرات رنگارنگ بود و براي اون فقط و فقط تداعي کنندهء وجود خالي يه آدم.
ديدن اشکهاش که تند و تند از گونه هاش مي ريختن روي زمين، سخت بود.
استخر صبور جلوي مسجد، با آسمون کبود بعد از غروب و صداي رعد و برق و درختاي تن خميده اش، خلسه آور بود. (وقتِ برگشتن، فقط درِِ سمتِ دانشکده حقوق باز بود.)

|  ||  6:17 AM

Thursday, July 07, 2005

● از دور که کادوهای روی میز و بچه ها و المیرا رو دید که داره شمعهای کیک رو روشن میکنه بادستش زد رو لپش و فهمید که بچه ها چه سورپریزی براش تدارک دیدن.
مژگان حلقهء پیوند دوستی ماست. با داشتن دلی که به وسعت دریاست، بچه ها رو با هم آشنا می کنه و با صبوری و مهربونی بینهایتی که داره برای برنامه ریزی و جمع کردن و پیوند دادن بچه ها به همدیگه وقت و انرژی صرف میکنه. برای همینه که همه مون بدون استثنا دوسش داریم.
اونشب روی بالکن کافی شاپ خانه هنرمندان جمع شیرینی رو به بهونهء تولد مژگان ترتیب دادیم.
دربارهء کتابی که شبنم به تازگی نوشته و اثرات مخربی که حتی "عنوان کتاب" میتونه رو ذهن افراد بذاره صحبت کردیم و قرار شد از شبنم بخوایم که بیاد و دربارهء دیدگاهش دربارهء این کتاب عصبانیت برانگیز! بیشتر توضیح بده و بعد هر کس نقد خودشو از این کتاب بنویسه و بعد از ویرایشهای نهایی المیرا ترتیب چاپشو بده.
دربارهء نتیجهء انتخابات و شکست دیدگاه جامعه شناسای ایرانی که متاسفانه ادعای شناخت درست و کامل از پیچ و خم جامعهء پیچیدهء ایرانو دارن صحبت کردیم.
مژگان کادوها رو باز کرد و من هم کیکو بریدم و پخش کردم. نسترن یه دو بیتی از خیام خوند : من بی می ناب زیستن نتوانم....
ناهید هم یه غزل از حافظ خوند که راستش الان هر چی فکر می کنم, یادم نمیاد چی بود که اینجا بنویسم.
مارال که آواز هم کار میکنه یه شعر ترکی خوند و با اون صدای مسحور کنندش بچه ها رو یه لحظه از زمین جدا کرد.
خلاصه اینکه باز هم با یه عالمه خاطرهء خوب از هم جدا شدیم.

(بگذریم که یه وقتایی شیرینی یه همچین جمع هایی با پارازیتهایی مثل اون آقاهه که اومد بخاطر عکس گرفتنمون با بی ادبی داد و بیداد راه انداخت دچار اعوجاج میشه!)

فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل, گر بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن

|  ||  10:14 PM

Wednesday, July 06, 2005

● نخستين نماز جمعهء مختلط به امامت خانم امينه ودود در نيويورك برگزار شد.

|  ||  2:13 AM

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?