| || 9:05 PM
آهنگ Lark از شوبرت, دو تا Adagio از Bach و Albinoni, یه موومان از یکی از سوناتهای Paganini, یکی از Noctornهای شوپن, فورالیزهء بتهون, یه Rhapsody مجار از فرانتس لیست, Turkish موتسارت, Spanish Romance با اجرای Narciso Yepes و بخشی از شهرزاد Korsakov.
کلاسیک غرب به همون اندازه زیباست که کلاسیک شرق.(البته اينجا واژهء كلاسيك رو به معناي عام بكار بردم نه به معناي موسيقي اروپاي غربي در سالهاي 1750 تا 1820 !)
| || 10:25 AM
| || 10:23 AM
امروز درست پا به پاي سپيده بيدار شدم. دوست داشتم آسمون چند ساعت تو همون وضعيت تاريك و روشن بمونه.زودتر از هميشه اومدم اداره و چند دقيقه با ويولون رفتم تو هپروت! روز جديد خوبي ميشه اگه بتوني چشماتو رو خيلي از چيزا ببندي.
| || 8:42 PM
| || 3:34 AM
---
راستي اگه دوستايي كه كتاباي حرفه و فن و طرح كاد دبيرستانو تدوين مي كردن، به فكر مباركشون مي رسيد كه دخترا علاوه بر خياطي و بافتني و آشپزي و كودكياري و پسرا علاوه بر مكانيك و برق و نجاري و ساختمون سازي ممكنه براي رفع نيازهاي زندگيشون به تخصص هاي كتاباي جنس مقابلشون هم نياز داشته باشن و هميشه هم همه پيش مادرا و پدراشون زندگي نمي كنن يا ازدواج نمي كنن، اونوقت هم من و هم برادرم بهتر از اينا مي تونستيم وقتي تنها هستيم، از پسِ مشكلات روزمرهء زندگيمون بربيايم. (حالا فعلاً نمي خوام به تناقض اين جريان با مادهء پنج كنوانسيون رفع تبعيض از زنان كه به حذف و تعديل الگوها و كليشه هاي تبعيض آميز رفتاري توي كتاباي درسي و رسانه ها تاكيد مي كنه گير بدم!)
| || 4:43 AM
چه جوري بايد آرومش مي کردم جز اينکه سکوت کنم و فقط کنارش بشينم. آورده بودمش نشونده بودمش روي نيمکتي که فضاي اطرافش براي خودم پر از آرامش و احساس امنيت و خاطرات رنگارنگ بود و براي اون فقط و فقط تداعي کنندهء وجود خالي يه آدم.
ديدن اشکهاش که تند و تند از گونه هاش مي ريختن روي زمين، سخت بود.
استخر صبور جلوي مسجد، با آسمون کبود بعد از غروب و صداي رعد و برق و درختاي تن خميده اش، خلسه آور بود. (وقتِ برگشتن، فقط درِِ سمتِ دانشکده حقوق باز بود.)
| || 6:17 AM
مژگان حلقهء پیوند دوستی ماست. با داشتن دلی که به وسعت دریاست، بچه ها رو با هم آشنا می کنه و با صبوری و مهربونی بینهایتی که داره برای برنامه ریزی و جمع کردن و پیوند دادن بچه ها به همدیگه وقت و انرژی صرف میکنه. برای همینه که همه مون بدون استثنا دوسش داریم.
اونشب روی بالکن کافی شاپ خانه هنرمندان جمع شیرینی رو به بهونهء تولد مژگان ترتیب دادیم.
دربارهء کتابی که شبنم به تازگی نوشته و اثرات مخربی که حتی "عنوان کتاب" میتونه رو ذهن افراد بذاره صحبت کردیم و قرار شد از شبنم بخوایم که بیاد و دربارهء دیدگاهش دربارهء این کتاب عصبانیت برانگیز! بیشتر توضیح بده و بعد هر کس نقد خودشو از این کتاب بنویسه و بعد از ویرایشهای نهایی المیرا ترتیب چاپشو بده.
دربارهء نتیجهء انتخابات و شکست دیدگاه جامعه شناسای ایرانی که متاسفانه ادعای شناخت درست و کامل از پیچ و خم جامعهء پیچیدهء ایرانو دارن صحبت کردیم.
مژگان کادوها رو باز کرد و من هم کیکو بریدم و پخش کردم. نسترن یه دو بیتی از خیام خوند : من بی می ناب زیستن نتوانم....
ناهید هم یه غزل از حافظ خوند که راستش الان هر چی فکر می کنم, یادم نمیاد چی بود که اینجا بنویسم.
مارال که آواز هم کار میکنه یه شعر ترکی خوند و با اون صدای مسحور کنندش بچه ها رو یه لحظه از زمین جدا کرد.
خلاصه اینکه باز هم با یه عالمه خاطرهء خوب از هم جدا شدیم.
(بگذریم که یه وقتایی شیرینی یه همچین جمع هایی با پارازیتهایی مثل اون آقاهه که اومد بخاطر عکس گرفتنمون با بی ادبی داد و بیداد راه انداخت دچار اعوجاج میشه!)
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل, گر بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن
| || 10:14 PM
| || 2:13 AM